۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

www.tubreh.blogfa.com

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

کدامین مبنا و پایه ی محکمی دال بر ضرورت وجود یک پیشوای مطلق گرا و مسلط بر شئون مختلف زندگی انسان می تواند وجود داشته باشد ؟

هریک از آدمیان در بخشی از علوم متخصص و صاحب نظر هستند و فردی جامع العلوم که در همه آنها بتواند در مرتبه والا قرارگرفته باشد هیچ و قت یافت نخواهیم کرد( حتی ارسطو را که در زمان باستان وقتی که گستره علوم بسیار محدود بود بخاطر جامعیت در اطلاع از علوم مختصرآن زمان معلم اول لقب داده اند او نیز در ریاضی پایش لنگ بود) و عقل حکم می کند که در هر مسئله ای با کارشناس آن مشورت نماییم ولی این دلیل نمی شود که نظرات صاحب آن تخصص خاص را به حوزه های دیگر تعمیم داده و دیگر افکار او را در رابطه با مسایل خارج از تخصص او را در بست قبول نماییم.

اما با وجود این واقعیت آشکار که نیازی به مناقشه های جدلی طولانی ندارد عده ای از رندان با ابزار دین بر کول مردمان سوار شده و با وجود آنکه حوزه تخصص آنها محدود و در حد نقل اراجیفی چون نهادن پای چپ به هنگام ورود به دستشوئی و غسل ارتماسی و شک های مختلف به وقت نماز تجاوز نمی کند و حتی در نقل آن اراجیف تکراری 1400 ساله با یکدیگرتضاد آرای آشکار دارندمدعی سرپرستی انبوه مردم که درمیان انها اندیشمند و متفکر و ریاضی دانهای بزرگ وجود دارد می کنند و اعلام می دارند که ما جانشینان پیامبران الله (اگر الله مورد نظر ایشان واقعا وجود داشته باشد) سرپرستی این مردم نا آگاه !!! را بر عهده داریم و همچنانکه طفل صغیر که به بلوغ فکری نرسید نیاز به قیم دارد ما نیز از طرف پیامبران سرپرست و قیم این مردمان صغیر هستیم ( حال بماند که آیا در اصل پیامبری و جود داشته یا همه آنها دغل کارانی بوده اند که با استفاده از پرسشهای زیاد مردمان و احساسات آنها با حقه دریافت وحی که فقط خودشان قدرت رویت آنها را دارند و برای مردمان آگاه این همه گرفتاری بوجود آورده اند) در پاسخ اینان باید گفت همچنانکه وقتی غیر آخوند در مسایل دینی وارد می شود او را بخاطر عدم تخصص !!! تخطئه می کنید با کدامین معیار به وجود پستتان اجازه اظهار نظر در تمامی حوزه ها از اقتصاد گرفته تا سیاست و... می دهید در حالیکه نه سطر در مورد آن علوم خوانده اید و نه شاگردی استادان آن علوم را حتی برای مدت اندک کرده اید؟؟؟
والا حضرتان دغل کار لطفا افسار را به گردن خود آویزید زحمت ما کم کنید که اندیشه پیشگان می دانند مخور فریب زهد از عمامه زاهد – که در گنبد زبی مغزی صدا بسیار می پیچد
و رازی اندیشمند شجاع ایرانی در ازمنه قدیم با این تمامیت خواهی های به مبارزه برخاسته که من در این جا بخشی از آن را می آورم:
مساله رد نبوت از سوی حضرت رازی را دکتر ذبيح الله صفا هم در تاريخ ادبيات در ایران جلد اول صفحه 292آورده می نويسد : ( رازی راجع به نبوت می گفت چون خداوند عادل است همهً بندگان خويش را مساوی خلق کرده و هيچکس را بر ديگری برتری نداده است و حکمت بالغهً او برای رهنمايی خلق همه را بمنافع و مضار خود آشنا کند دراين باب به ميانجی حاجت ندارد و حتی اعتدال او اقتضا نمی کند که ازاين طريق ايجاد تفرقه ميان خلق نمايد و پيروان هر پيامبری را با ديگران به جنگ و ستيز وادار سازد و معجزات و مدعيان نبوت را نيز خدعه و نيرنگ ميدانست. »

_ در رابطه با صغیر پنداشتن مردم و ضرورت وجود قیم به کتاب ولایت فقیه از امام سیزدهم مراجعه شود همچنین در صورت عدم دسترسی بطور مفصل در صفحات آینده از این نوع مطالب اورده خواهد شد.

- در رابطه با علوم گرانقدر و ارزشمند اسلامی که دانستن ان درجه ای والا است!!! و فقط عده ای از نورچشمان خداوند افتخار اطلاع آن را دارند و به تبع آن خر پنداشتن مردمان و حق سواری را از ان خویش می پندارند به رساله های عملیه ایشان مراجعه کنند.و اینجاست که باید گفت:

ای شیخ آه از خرقه و دینداری تو- وای بر این حکم تبهکاری تو- گر تویی حرمت الله در این دیر تباه- ای خدا ننگ بر این حکم تبهکاری تو.

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

جادو


وجه مشترک باورهای مرتبط با جادو این است که می توان با توسل به نیروهای غیرجسمانی شیطانی به شرارت دست یابید. برخی بر این باورند که میان نیات شیطانی و پدیدآمدن زخم یا حتی مرگ رابطه علت و معلول وجود دارد. اگرچه در بسیاری از جوامع، از قبیل جوامع مصری، یونانی، رومی، ژرمنی و حتی آفریقایی، ساحران و جادوگران را به اتهام جادوگری محکوم کرده اند، ولی در جوامع یهودی و مصری حتی اعتقاد به وجود جادو نیز جرم محسوب می شده است. در دنیای چند خدایی دوره باستان که ایزدان جهان زیرین و جهان مردگان، بخشی از جهان خدایان را تشکیل می دادند و هر رب النوعی از هر دو جنبه خیر و شر برخوردار بود. اعتقاد به جادو کاملاً متداول بود. اما اندیشه خدای واحد در یهودیت، سحر و جادو را نتیجه اعتقاد به کفر می دانست و همین انحراف از دین گناه به حساب می آمد. این همان نگرشی است که به مسیحیت نیز راه یافت و در نوع خود بسط داده شد.


تاریخچه اعتقاد به جادو در دوره مسیحیت، همان تاریخچه ای است که در باب شیطان شناسی کلیسا و نگرش آبای کلیسا نسبت به ادیان غیرمسیحی مطرح شده است. هر گاه نگرشی مخالف با مسیحیت بروز می کرد از دید کتاب مقدس عهد قدیم با صفاتی چون جادوگر، ساحر، افعی، ابلیس، لویاتان(Laviathan) و صاحب روح شیطانی شخص می گردید و از نگاه عهد جدید، چنین نگرشی متعلق به شیطان یا دیو شریر تلقی می شد، به رغم تمایل به دگردیسی نیروهای فوق طبیعی به نیروهای خیر و شر، در عصر مسیحیت، رویکرد قرن اولیه مسیحیت درباره سحر و جادو، اغلب یادآور خدایان سه گانه هکات(Hecate) و نیز دیانا(Diana) بود که باید با نیروی دین بر آنها چیره شد. تا مدت ها، کلیسا سحر و جادو را کفر به حساب می آورد و نه ارتداد؛ اما این باور عام که سحر و جادو می تواند صدمه بزند و حتی منجر به مرگ شود، به ویژه تهدیدی برای جان شخص حاکم به حساب می آمد، سبب شد تا با چنین نیروهایی به شکلی جدی تر برخورد شود. به همین دلیل، در قوانین مدنی امپراتوری مسیحی روم، همچون امپراتوری های بت پرست گذشته، موادی به ممنوعیت سحر و جادو اختصاص یافت. این برخورد، در زمان آگوستین قدیس که جادو را عهد و پیمان با شیطان برمی شمرد، به اوج خود رسید و سبب شد تا کلیسا در برابر آنانی که معروف به جادوگری بودند، برای حفظ موقعیت خود، به اقداماتی جدی دست زند.


آرای آبای کلیسا پیش از عصر اصحاب مدرسه، در متنی از نویسنده ای گمنام تحت عنون احکام مذهبی(Conon Episcopi) یا رسالات مذهبی(Capitulum Episcopi) آمده است. این احکام از سوی رجینو از اهالی پروم(Regino of Prum)ح. 900 م.) ثبت گردید و به قوانین کلیسا منظم شد. مطالبی که بعدها برای مدتی حدود هشت قرن مورد بحث و جدل قرار گرفت، از همین رساله سرچشمه گرفته اند. نویسنده این رساله میان افرادی که با پیروی از «فنون ویرانگر سحر و جادوی منشأ گرفته از شیطان» دست به شرارت می زنند، و «عجوزه هایی که تصور می کنند می توانند با کمک دیانا بر وحوش سوار شوند... و در آسمان به این سو و آن سو بروند». تمایز قایل می شود. او گروه اول را مرتد می نامد و گروه دوم را دیوانگانی به حساب می آورد از ارواح پلید در وجودشان لانه کرده اند. نویسنده این رساله، «پرواز شبانه» را با «توهمات شبانه» مقایسه می کند و «حلول روح» را به رساله های خرقیال، یوحنا، و بولس استناد می دهد و نتیجه می گیرد، «هرآنکه می پندارد مخلوقات، بدون خواست پروردگار، می توانند به مخلوقی از نوعی دیگر مبدل شوند، بی شک کافرند.» در اینجا «کفر» در معنی عهد و پیمان بستن یک جادوگر با شیطان است و از توهمات شبانه تمایز می یابد. با وجود این، در قرون بعد و متأثر از مباحث مدرسیون در باب نیروی فرشتگان و شیاطین و شخصیت دوگانه و نیز تثبیت دادگاه های تفتیش عقاید، این تمایز رفته رفته از میان رفت. در این دوره آنچه باقیمانده از رسوم دوران بت پرستی بود، خواه به صورت یک اعتقاد، و خواه به شکل یک عمل، با تأیید بازپرسان دادگاه ها که در شیطان شناسی تخصص یافته بودند، پرستش شیطان به حساب می آمد. حتی اعتقاد به «چشم زخم»، «نفرین»، «طلسم»، و جز آن، از نگاه کلیسا شیطانی تلقی می شد. برای کشف این باورها، مطالعات وسیعی درباره باورهای محلی صورت گرفت و در قالب کتاب ها و رساله های متعددی انتشار یافت. گاه نیز اعترافات متهمان در زیر شکنجه به مطالب این کتاب ها ضمیمه می شد.


بازپرسان دادگاه های تفتیش عقاید و نیز قضات پروتستان به کمک همین اعترافات، دستورالعمل های بازپرسی را در قرن پانزدهم می نگاشتند. از جمله این کتاب ها می توان به ضربه به جادو(Mallus malefiarum ) نوشته کرامر(Kramer) و اشپرنگر(Sprenger) و نیز در قرن شانزدهم به بازپرسی از جادوگران(Disquisitiones magicae) (1601 ـ1599 نوشته مارتین دل ریوMartin Del Rio))، کتاب شیطان شناسی(Daemonolatreia) (1595) نوشته نیکولاس رمی(Nichalas Remy)، کتاب جادوگران شیطانی(De magorum daemonomania)(1581) نوسته ژان بودن(Jean Bodin) ، یا گفتارهایی در باب جادو(Discours des sorciers ) (1601 ـ 1590) نوشته هانری بوژه (Henri Boguet) اشاره کرد. جالب اینجاست که هر تلاشی برای مصون ماندن از کفر پنهان، به خطری بزرگتر منجر می شد و کار به جایی می رسید که تصور می رفت قدرت شیطان کمتر از قدرت خداوند نیست.


در آن ایام، دو شرط اصلی، یکی قانونی و دیگری کلامی، در تعیین نوع تعریف جادو در قانون مدنی و قانون شرع حائز اهمیت اصلی بود. یکی، اتحاد تئوکراتیک کلیسا و دولت در میان ملت های مسیحی سبب شد تا هر کفری خیانت به شمار رود. در قرن سیزدهم، پاپ اینوست [= بی گناه] سوم در پیمان نامه ای با امپراتور فریدریک دوم، چنین اعلام می دارند که «اهانت به درگاه باریتعالی، جنایتی بالاتر از اهانت به درگاه امپراتور است». با احیای چنین قوانینی، اهانت به خداوند از طریق جادوگری همان مجازاتی را یافت که اهانت به امپراتور. این مجازات چیزی نبود به جز اعدام محکوم. از این طریق براندازی ارتداد از طریق دادگاه های تفتیش عقاید و قدرت اصحاب مدرسه شکلی قانونی به خود گرفت. دوم، تثبیت این امر که هر نوع جادویی کفر و ارتداد به حساب می آید. در نیمه دوم قرن سیزدهم و طول قرن چهاردهم، این موضوع همواره مورد بحث بوده است. الکساندر چهارم در فتوایی اعلام می کند «جادوگرانی که شیطان را محترم می دارند مرتد به شمار می آیند».


این فتوا مطلب تازه ای نبود. پیش از این نیکولاس ایمریک(Nicholas Eymeric) در رساله راهنما(Dierctorium) (1376)، میان جادوگران «ساده» و «کافر» به چنین تمایزی قایل شده بود و جادوگرانی را که شیطان را محترم می داشتند کافر به حساب آورده بود. لذا (Lea) مشکل عمده دادگاه های تفتیش عقاید را تعیین حد جادوگری می داند، زیرا این دادگاه ها تنها به اعمال جادوگری توجه نداشتند و گرفتاری اصلی شان عقایدی بود که در میان مردم رسوخ کرده بود. یکی از منابعی که تمامی عقاید و نیز اعمال جادوگری را ارتداد به حساب می آورد، رساله ای است به سال 1398 م. که در دانشکده الهیات دانشگاه پاریس به رشته تحریر درآمده است. در این رساله میان عقاید خرافی و رابطه ای ضمنی با شیطان پیوندی ناگسستنی در نظر گرفته شده است که پیامدهای این پیوند از جانب خداوند و طبیعت قابل پیش بینی نیست. در رساله اشعیا چنین آمده است که «ما با مرگ پیمان بسته ایم و با روح عهد و میثاق». این آیه تا زمان آگوستین قدیس تلویحاً به معنی احتمال پیمان با شیطان تلقی می شد و توضیحی بود برای برتری قدرت جادوگران نسبت به انسان و نیروهای طبیعی. به عبارت ساده تر، جادو همانند کفر، دشمن دولت، انسان و سعادت او تلقی می شد. مارتین لوتر نیز در این مورد راه بهتری در نظر نمی گیرد و با تأکید بر عبودیت انسان در برابر پروردگار اعلام می کند «آیا جادوگری که نشانگر طغیان در برابر خداوند و سرسپردگی نسبت به شیطان است، شایسته مرگ نیست؟»


پیش از آنکه احتمال نظری جادوگری مورد بحث و بررسی قرار گیرد، آلونز و سالازاری فریاس(Alonso de Salazar y Frias) بازپرس اسپانیایی دادگاه های تفتیش عقاید، و ساموئل هارس نت (Samuel Harsnett) اسقف انگلیسی در مورد شواهدی به بحث و بررسی پرداخته اند که برخی جنایات را منتسب به جادو دانسته اند. باور به شیطان و قدرتش به تدریج و به دلیل همین تفتیش ها رشد کرد. در این مورد می توان این باور را که شیطان موجب اوهام می گردد، بازگشت به وضعیت قرن دهم میلادی و کتاب احکام مذهبی دانست. این امر باعث شد تا در قرن شانزدهم و هفدهم رساله های متعددی درباره عقل سلیم و تشخیص «وهم» نگاشته شود. از جمله این نویسندگان می توان به رجینالد اسکات(Reginald Scot)، جان ویر(John Weyer)، فریدریش فن اشپه(Friedrich von Spee)، و حتی بالتازا بکر(Balthasar Bekker) اشاره کرد که با استناد به انجیل اعلام می دارد، «هیچ روحی شریری نباید بدون انکار وجود شیطان زنده بماند». این باور در میان کالونیست ها نیز رواج یافت و جالب اینجاست که به رشد باورهای کفرآمیز انجامید و اعمال جادوگری به شکلی زیرزمینی فراگیر شد.


اعتقاد عامه به جادو تا قرن هجدهم میلادی به تدریج کاهش یافت. به دلیل این امر را می توان به رشد خردگرایی و نیز تردید نسبت به معجزات و رفتارهای فوق طبیعی دانست. به این ترتیب رفته رفته خرافه پرستی و اعتقاد به عوامل فراطبیعی تنها در میان قشر کم سواد باقی ماند.


در دوره رمانتیسم توجه ادبا به باورهای جادویی به دو رویکرد محدود شد و این دو رویکرد تا قرن بیستم به همان شکل ادامه یافت. یکی از این دو رهیافت، مطالعه جادو به منزله موضوعی تاریخی بود که خود را در ادبیات نیز می نمایاند. جادو در متون ادبی، چه از جنبه طنز، نظیر تام اوشانتر(Tam O Shanter)(1791) نوشته برن(Burn)، و چه از جنبه تراژیک، مانند موبی دیک(Moby Dick) (1851) نوشته ملویل(Mleville) مورد نقد و بررسی قرار می گرفت. دو اثر گویا (Goya) نیز به نام هوس ها(Caprihos) ونقش های سیاه(pinturas negras) تمایل به طرح مسائل جادویی را در ادبیات نشان می دهد. رهیافت دوم، مطالعه جادو از منظر مردم شناسی است که با پژوهش های یوزف انه موزر(Joseph Ennemoser) و کتاب تاریخ جادو(History of Magic)(1854) آغاز می شود.


جادو در این دسته از پژوهش ها به مثابه بازمانده ای از مذاهب اولیه اروپا و دیگر نقاط جهان در نظر گرفته شده است و مطالعه تطبیقی آنها مورد توجه بوده است. روان شناسان نیز همچون ساموئل هیبرت(Samual Hibbert) در کتاب مختصری در باب فلسفه توهم(Sketches of the philosophy of Apparitions) (1825) به جادو به مثابه نوعی بیماری ذهنی و روانی اشاره کرده اند. در قرن بیستم، توجه متخصصان بیشتر به جادو در آفریقای سیاه جلب شد. در کنار این پژوهش های مردم شناختی، بحث درباره چند و چون نگرش اروپاییان قرون وسطی به مسئله جادو همچنان ادامه دارد. آنان با این باور که خداوند متعال است، نگرشی را نشان داده بودند که از قدرت الهی می کاست و وحدت را به نوعی ثنویت مبدل می کرد.



پس از خواندن این مطلب کمی با خود فکر کنید و مقایسه ای بین جادو و مذهب داشته باشید.از نظر شما کدام یک به معنای حقیقی جادوگری نزدیکتر است.با توجه به تمام افسانه سرایی ها و دروغ بافی هایی که در کتب به اصطلاح اسمانی و روایات مذهبی وجود دارد از افسانه ادم و حوا گرفته تا به موسی و گشودن دریا توسط او و سخن گفتن عیسی در حالی که تازه از مریمی که حتی ازدواج نکرده بود متولد شده بود و محمدی که از دل صخره شتر به بیرون می اورد و تار عنکبوت و لانه کبوتر بر در صخره در یک چشم بر هم میزند همه اینها چنان کارهای اعجاب انگیزی در پس پرده معجزه انجام میدهند که هیچ عقل سلیمی وقوع انرا در عالم واقعیت متصور نیست اما با این حال یک عده ای از مردم ساده به خاطر یک سری تردستی های ساده و موهوم امیز باید به جرم جادوگری کشته شوند.البته لازم به ذکر است در طول تاریخ بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان به دلیل دگراندیشی و بیان مفاهیم و مسائل علمی به جادوگری و همدستی با شیطان و کفر در درگاه خداوند متهم شدند زیرا که جامعه کثیف مذهبی تحمل هیچ گونه پیشرفت و خردگرایی ای را در تضاد با عقاید متحجرانه خودش پذیرا نبود و نیست و نخواهد بود گرچه امروزه به اسم دموکراسی ان هم عموما در مورد دین یهود و مسیحیت اندکی از این رویکرد کثیف خود کاسته اند اما در ذات قضیه هیچ چیز تغییر نکرده است.

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

29. مكتب آخونديسم (تشيع)يعني ، رخوت ، سستي گريه و غم ودر نهايت به خواب نمودن مردمان


در نمايشنامه نويسي سه سبك وجود دارد 1. كمدي(خنده آور)2. تراژدي ( جنگ، حزن وغم) 3.درام( تركيبي از شادي و غم) اين سه سبك بر گرفته از نوع زندگي مردمان در گذر زمان با فرهنگها و اداب مختلف است .فرهنگهايي كه انديشمندان آنرا را ز به دو نوع كميك (شادي)و تراژيك(غم آلود )تقسيم نموده اندوبا توجه به پارامترهاي گوناگون موجود در فرهنگها و مقايسه ميزان ضرايب شادي و غم تفكيك نموده و مشخص مي سازند بطور مثال فرهنگ مردم انگليس را با توجه به روحيه شاد مردمانش و تعداد انبوه كارناوال هاي شادي در مراسمش از نوع كميك شمرده اند. اما سواي انواع فرهنگهاي موجود تاكيد ما بر مقايسه فرهنگ ايران در قبل و بعد از اسلام است . فرهنگ مردم ايران قبل از اسلام را با توجه به پارامترهاي مختلف يك فرهنگ شاد دانسته اند كه من در اينجا به دو نمونه اشاره مي كنم:
1.در ايران قبل از اسلام تقسيم بندي به نام هفته وجود نداشت بلكه 30 روز ماه را به نامي نامگذاري نموده و با آن ،روزها را مشخص مي نمودند روز اول را،هرمزد2.بهمن3.ارديبهشت4شهريور5.سپندارمزد(همان اسفند كنوني)6.خورداد7.امرداد8دي به آذر 9.آذر10آبان...16مهرو...و در ماهي كه نام روز و ماه باهم برابر مي شد در آن ماه آن روزرا جشن مي گرفتند چنانكه روز شانزدهم مهر كه نام روز و ماه باهم برابر است زمان جشن مهرگان بوده است كه يكي از دو جشن بزرگ ايرانيان باستان بوده است. يا روز پنجم ماه اسفند كه نام روز و ماه يكسان مي شده ايرانيان باستان جشني به نام روز زن به احترام مقام بانوان برگزار مي كردند در آن روز دختران از كارهاي منزل آزاد بوده و مردان و فرزندان علاوه بر دادن هدايايي تمام كارهاي منزل را هم انجام مي دادند تا از زحمات آنان قدر داني كرده باشند( آخوندها ريا كار تزوير پيشه از بي اطلاعي مردم از فرهنگ بوميشان استفاده كرده و با اعلام تولد فاطمه بعنوان روز زن چنين وانمود ميكنند كه آنان تنها پاس نگهدارندگان مقام و جايگاه زنان هستند و لا غير!!!) يا ايرانيان روز نوزدهم فروردين را كه باز نام ماه و روز يكي مي شده روز جشن مردگان گرفته و با انجام مراسمی ياد در گذشتگان را پاس مي داشتند كه عيد سياه رسمي است كه ريشه آن نه به اسلام بلكه نشات گرفته از اين رسم ايرانيان باستان مي باشد. بنابراين به فرهنگي كه علاوه بر جشن هاي مختلف در هر ماه يك جشن داشت جز فرهنگ شاد چيزي نمي توان نام گذاشت.
2. رسوم رايج در ميان اقوام ايراني كه ريشه در فرهنگ كهن آنها دارد و بخاطر حفاظت مردمانش در هجوم بيگانگان دستخوش تغيير و تبديل نشده است اگر نگاهي بيفكنيم سراسر شادي و رقص بينيم .رقص مخصوص كردان ، تركان ، بلوچها ، گيلكها و... حتي از نظر انديشمندان كه مكتب صوفي گري را يك مكتب اختراعي توسط ايرانيان براي تداوم فرهنگ خود در قالبهاي انحرافي از اسلام مي دانند و يكي از اركان آن سماع ( كه همواره موردي براي تكفير آنان از سوي فقهاي اسلام بوده است) است كه آن را نشان حضور روحيه شاد و سكر آور ايرانيان در دين خشك و حزن اسلام مي دانند كه ايرانيان به زيركي به اين شكل وارد در شعبه هايي از دين مبين!! كرده اند.
اما فرهنگ بعد از اسلام ما بخصوص بعد از صفويه و رواج تشيع چه چيزي جز غم و اندوه براي اين مردم داشته است . مردمي كه امروزه حزن و شادي را از زبان اندوه پيشگان مي شنوند و اگر بيسواد باشد نمي تواند تشخيص دهد كه مداح بوزينه صفت مدح مي سرايد يا بمانند جغد مرثيه مي گويد.مذهبي كه ايام غمش بر حسب روايتها دو تا دوتا است و به هنگام تولد ائمه شان مدحشان بدتر از تعزيه شان است .مكتب آخونديسم و سلطنتي ، وراثتي شيعه بزرگترين مروج روحيه رخوت و كرختي در ميان مردم است و با تحريك احساسات منفي مردم سعي در به خواب نمودن توده براي رسيدن به اهداف و يا حفظ منافع گروهي تزوير كار بنام آخوند آيت الله ، آيت الله العظمي و نايبان امام زمان موهوم است . شايد از خود بپرسيد كه ريشه هر دو فرهنگ كميك و تراژيك مربوط به احساسات آدمي است چرا اينان از اين برادر دو قلو بر يكي وقعي ننهاده و ديگري را آنقدر بزرگ نموده اند كه گاهي اين شائبه بوجود مي آيد كه مگر اين برادر غم برادر ديگر هم بنام شادي دارد؟؟؟دليل اين همه رواج و اهميت دادن به مراسم گريه و تعزيه و مرثيه اين است كه برخلاف شادي كه انسانها دچار هيجان و شعف شده و توان پاسخ گويي و اعتراض را دارند به هنگام گريه آنقدر بي انگيزه و سست مي شوند و دنيا را كدذر مي بينند که قدرت فكر كردن به گرفتن كمترين حقوق خود را ندارند و جهان را سر بسر هيچ و پوچ مي بينند و اين دقيقا همان روحيه اي است كه تزوير كار دين مدار مي خواهد تا خر مراد خويش براند يعني مردمان را در خواب نموده و منافع بيشتر بدست اورد و يا منافع موجود خود را از خطر اعتراض مصون نگه داشته و حفظ نمايد. و مردم غافل و سيه روز،دل خوش به اين خواب خوشند و هرچه انديشمنداني چون فرويد و ماركس و ابوالعلا معري ، رازي وامثال راوندي ها داد مي زنند كه اي مردم دين افيون(بي حال كننده و سست كننده) شماست داد بر حقشان به جايي نمي رسد در پايان شعر زيبايي از ابوالعلا معري را بعنوان حسن ختام مي اورم:
گمرهان گمرهان بهوش آيد – كاين ديانات حيله قدماست
آنچه مي خواستند بر ربودند- حيله گر مرد و سنتش برجاست.

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

اغاز

فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خاموشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو افتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت :‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامالی
کی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگاه می کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب، شب علیلی بود