۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

جلوگیری از مراسم یادبود مرحوم بازرگان و چهلمین روز درگذشت ارحام صدر




مراسم چهاردهمین سالگرد درگذشت مرحوم مهندس مهدی بازرگان،اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی که قرار بود پنچشنبه در حسینیه ارشاد برگزار گردد به دلیل مخالفت و ممانعت شماری از مسئولین و اعضای حکومت اسلامی لغو شد.
خبرگزاری ایلنا علت عدم برگزاری مراسم یادبود مهدی بازرگان را ((مخالفت نهادهای مسئول)) بیان داشته اما خبرگزاری اصولگرای فارس دلیل لغو این مراسم را نامعلوم اعلام نموده.گویا بهانه خوبی برای توجیه این عمل ناپسند خود نیافتند و تنها به نا مشخص نبودن دلیل عدم اجازه برای برگزاری مراسم یادبود درگذشت مرحوم بازرگان بسنده کرده اند.البته هیچ دلیل منطقی ای نیز به جزء سازگار نبودن عقاید مرحوم بازرگان با منافع جمهوری اسلامی و شخص خمینی برای توجیه لغو این مراسم وجود ندارد که به زعم شماری از حکومتی ها و سرکردگان این حکومت خوش نیامده است.در عین حال ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت ازادی ایران که از جمله یاران مهدی بازرگان بود، اذعان داشت که علت لغو این مراسم مخالفت نیروهای انتظامی بود که این ادعا نیز به خودی خود مبهم و نامعتبر است.ابراهیم یزدی پس از استعفای مهدی بازرگان با وجود انکه بسیاری از یارانش نیز همراه با بازرگان از همکاری با جمهوری اسلامی کناره گرفتند همچنان به پشتیبانی و حمایت از خمینی و اهداف کثیف حکومت اسلامی ادامه داد.
مهدی بازرگان(1373-1286) نخست وزیر وقت دولت موقت جمهوری اسلامی ایران به همراه ایت الله طالقانی و دکتر یدالله سحابی یکی از سه بنیان گذار نهضت ازادی ایران در سال 1340 بود.
بازرگان در سال ۱۲۸۶ و در دوران مشروطه، در خانواده‌ای مذهبی آذربایجانی متولد شد. پدرش، حاج عباسقلی تبریزی، پس از چندی در تهران مقیم شد و به عنوان یکی از تاجران سرشناس بازار تهران مطرح گردید. او پس از تحصیلات مقدماتی، در سال ۱۳۰۶ در میان اولین گروه محصلین ممتاز اعزامی دولت پهلوی قرار گرفت و به همراه افرادی چون دکتر محمد قریب به کشور فرانسه رفت. او در مدرسه حرفه و فن شهر پاریس در رشته‌‌ ترمودینامیک و نساجی تحصیل کرد و پس هفت سال در سال ۱۳۱۳ به ایران بازگشت . مهندس بازرگان در دوران زنده یاد دکتر محمد مصدق (رهبر جنبش ملی شدن صنعت نفت و بنیان گذار اصلی جبهه ملی ایران) به عنوان رییس هیئت مدیره خلع ید از شرکت نفت انگلیسی به آبادان رفت و به عنوان رییس هیات مدیره موقت شرکت برگزیده شد. اما پس از مدتی به علت برخی کارشکنی‌ها از این سمت استعفا داد. او پس از کودتای ننگین 28 مرداد ریاست شرکت آب و فاضلاب تهران را بر عهده گرفت و موفق شد اولین شبکه لوله‌کشی آب را در تهران احداث کند. بازرگان همچنین در این سالها در تأسیس نهضت مقاومت ملی به همراه آیت‌الله سید رضا زنجانی و آیت‌الله انگجی و آیت‌الله سید محمود طالقانی نقش مهمی داشت. در سال ۱۳۳۴ و درپی شناسایی چاپخانه مخفی نهضت مقاومت ملی توسط فرمانداری نظامی تهران، همراه چندی دیگر از سران نهضت دستگیر شد و به زندان افتاد. بازرگان در سال ۱۳۴۰ به همراه آیت الله طالقانی و دکتر سحابی نهضت آزادی ایران را پایه‌گذاری کرد. در سوم بهمن ۱۳۴۱ نهضت آزادی اقدام به انتشار اعلامیه‌ای در اعتراض به انقلاب نمایشی سفید شاه نمود که با واکنش تند حکومت همراه شد و باعث دستگیری سران نهضت و عده دیگری از فعالان نهضت شد. محاکمه بازرگان و سران و فعالان نهضت آزادی در سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ به اتهام اقدام برضد امنیت کشور، ضدیت با سلطنت مشروطه و اهانت های گستاخانه به مقام شامخ سلطنت در دادگاه نظامی برگزار شد. این دادگاه پس از ۳۱ جلسه رای به محکومیت متهمان داد و اکثر افراد به حبس‌های طولانی مدت محکوم شدند. بازرگان نیز به ۱۰ سال زندان محکوم شد. او پس از دوره کوتاهی در زندان قصر به زندان برازجان در استان بوشهر تبعید شد و در سال ۱۳۴۶، پس از پنج سال زندان و تبعيد آزاد شد و فعالیتهای علمی، مذهبی و اجتماعی خود را از سر گرفت. او در این دوران در تشکیل کمیسیون ایرانی دفاع از حقوق بشر و زندانیان سیاسی نقش موثری ایفا کرد.
مهدی بازرگان یکی از رهبران اصلی جنبش انقلابی مردم ایران بود گه سرانجام به انقلاب ناکام سال پنجاه و هفت منجر گردید.پس از پیروزی انقلاب او به عنوان نخست وزیر دولت موقت جمهوری اسلامی برگزیده شد و به مدت 9 ماه(275 روز)در این سمت باقی ماند.تا انکه با اشغال و تصرف سفارت امریکا توسط دانشجویان خط امام، مرحوم بازرگان در اعتراض به اشفته سازی و اعمال تند و افراط گرایانه شماری از جهال و توهم زدگان از سمت نخست وزیری استعفاء داد.بازرگان با صدور فرمان تشکیل مجلس خبرگان توسط خمینی مخالفت نمود و جهت متقاعد کردن خمینی برای باز پس گرفتن این فرمان به نزد وی رفت.اما خمینی که غرق در جنون قدرت شده بود بازرگان را با فحش و ناسزا از خود راند.بازرگان بعد از استعفا از سمت نخست وزیری در اولین دوره مجلس به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد اما در دوره‌های بعد و دیگر انتخابات تا پایان عمر همواره از سوی حاکمیت رد صلاحیت می‌شد. در نتیجه فشارهای مختلف و بازداشت مکرر اعضا فعالیتهای نهضت آزادی، حزبی که وی یکی از موسسان آن بود نیز تا حدود زیادی محدود گردید. نهضت آزادی پس از فتح خرمشهر مخالفت خود را با ادامه جنگ اعلام کرد.بازرگان پس از کناره گیری از سمت نخست وزیری و به دنبال کم رنگ شدن فعالیتهای سیاسی اش منزوی گردید.در ان دوران به بسیاری از اشتباهاتش از جمله یاری رساندن به خمینی پی برد و تفکر بر روی این اشتباهات روحش را بر درید. تاجایی که حتی از بازگشت شاه و قانون اساسی مشروطه سخن به میان اورد.اما افسوس که دیگر خیلی دیر شده بود.سرانجام نیز در زمستان سال هفتاد و سه بدرود حیات گفت.
یادش گرامی باد



چهل روز از درگذشت رضا ارحام صدر بازیگر صاحب نام و کمدی تئاتر و سینمای ایران میگذرد.ارحام صدر معروف به ((شکرپاره اصفهان)) در دوم اردیبهشت سال هزار و سیصد و دو در اصفهان دیده بر جهان گشود و در بیست و چهارم اذر سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت نیز بدرود حیات گفت.
او فعالیتهای هنری خود را از سال 1326 اغاز کرد و در واقع از پایه گذاران تئاتر در اصفهان محسوب میشود.وی موسس ((
گروه هنری ارحام صدر)) در سال 1343 میباشد.اخرین حضور هنری او باز میگردد به سه سال پیش و در فیلم ویدیویی درسا ساخته محسن دامادی.
یاد این هنرمند بزرگ و خدمت گزار نیز گرامی باد.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

اتش و خون در غزه



حملات به غزه همچنان ادامه دارد و در این میان هیچ کس به غیر از مردم مظلوم و بی دفاع غزه قربانی سیاستهای سردمداران سیاسی اسرائیل و خشک مذهبی های فسیل شده حماس نمی گردد.در طول بیش از نیم قرنی که از استیلای یهودیان در خاورمیانه و تشکیل کشور اسرائیل و پس از ان پیوستن به اروپا میگذرد عمدتا این مردم بیگناه کشورهایی همچون فلسطین و لبنان بودند که سپر و قربانی سیاستهای کثیف سیاستمداران میشدند و میشوند.این مردم بودند که همواره گوشت دم توپ مردان خدا(بخوانید تروریست و ادمکش و جنایتکار) بودند و جان خود و خانواده هایشان را از دست میدادند.در طول تمامی این مدت جنگ و خونریزی نه تنها مشکلی حل نشد و خونی از دیوار پاک نشد بلکه به اوضاع تاسف بار و وخیم حاکمه نیز افزود.مردم بی دفاع همواره در میان انبوه مجادلات و جنگ طلبی های رهبران کشورهای عربی تحت اشغال و رهبران سیاسی اسرائیل قرار داشتند و در این میان نیز هیچ کس به اندازه انها ضرر نکردند و نمی کنند.رهبران سیاسی حماس با لباسهای ملحفه وار اعراب به شراب خواری و عیش و نوش و هرزه گرایی میپردازند و از طرفی دیگر رهبران اسرائیل نیز به اجرا و برگزاری مراسم مذهبی و خرافی یهودی میپردازند و در این میان هیچ معلوم نیست که چندین نفر بر اثر سیاستهای غلط رهبران این کشورها در حال قربانی و کشته شدن هستند.اخرین نمونه بارز این سیاستهای بیجا و غلط حملات اخیر اسرائیل به غزه بوده که موجب کشته شدن تعداد نسبتا زیادی از مردم غزه گشته و کشته و زخمی شدن تعداد قابل ملاحظه ای از سربازان اسرائیلی را نیز در بر داشته.همان طور که عرض کردم هیچ کس به غیر از مردم غزه قربانی سیاستهای کثیف سران خود نشده و نمی شود.رهبران فسیل شده و نادان غزه همچون اسماعیل هنیه که به صورت کاملا غیر قانونی بر غزه حاکم شدند با اتخاذ سیاستهایی(بخوانید ناسیاستها)کاملا غیر دیپلماتیک و نابخردانه و بدون کوچکترین دیدگاهی منطقی به اینده سبب ان شدند که اسرائیل که همواره به دنبال فرصتی برای افزودن بر قلمرو خود بوده به غزه تجاوز کند و باعث بوجود امدن ویرانی های زیادی در ان منطقه شود.به راستی اگر هم قرار باشد در این میان کسی مجازات شود هیچ یک به اندازه سران عرب غزه سزاوار مجازات و محاکمه نیستند.کاملا مشخص است که اسرائیل با دریافت چندین موشک از سوی پایگاه های نظامی غزه که منجر به تلفات و ضرر و زیانهایی شده سکوت نخواهد کرد و در مقابل این عمل غزه که علنا اعلان جنگ نموده و اتش بس را لغو کرده پاسخی دندان شکن را خواهد داد.مطمئنا سران غزه تا به این حد بیخرد و تهی از شعور نبودند که نتوانند پاسخ اسرائیل را پیشبینی کنند که در این صورت چه دلیلی داشت که موشکهای خود را به سمت اسرائیل هدایت کنند؟در این میان جای یک مقوله خالی میماند و ان اشوبی است که تا حدود زیادی مربوط به جمهوری اسلامی(که واقعا شرم دارم پسوند مردم سالاری و ازاد مداری را برای حکومت این غاصبین به کار ببرم) میگردد.حکومت نامشروع و جنایتکار سید علی خامنه ای با کمکهای فراوان به حماس در جهت استقرار در غزه تقریبا به طور کامل هدایت غزه را بر دست گرفت و رهبران حماس نوکرانی بیش برای سران حکومت شیطانی اقایان ملا نبودند و تمامی سیاستها و طرحها و برنامه ریزی ها نیز از جانب اخوندهای انایرانی برای غزه اتخاذ میگردید که بر اثر همین پوچ گرایی ها و گستاخی ها موشکهای برددار حکومت اسلامی در اختیار نیروهای نظامی حماس و حکومت حاکمه بر غزه قراد داده شد و فرمان حمله به اسرائیل نیز با گمان پوچ انکه اژیر خطری را برای اسرائیل بر صدا در اورد داده شد.گرچه از نظر من تمامی اینها نیز سیاستهایی است که حکومت اسلامی و اخوندها برای پر کردن جیب خود اتخاذ کردند و در این میان مطمئنا از طریق تشکیلاتی که در منطقه مستقر گردانیده اند پولی را از طرق گوناگون به جیب میزنند.
نکته حائز اهمیت در مورد هرسه این رژیم ها این است که این حکومتها بر اساس یک ایدئولوژی مذهبی طرح ریزی شده اند.جمهوری اسلامی و سرکرده اش حماس،بر اساس ایدئولوژِی اسلامی و در مقابل حکومت اسرائیل و اصول استقرار این کشور نیز بر اساس تعالیم یهود(اگر بتوان انرا تعلیم دانست) شکل گرفته که بدین شکل این سه حکومت(در اصل دو حکومت:جمهوری اسلامی و اسرائیل) با تقدس و زدن مهر الهی بر اعمال و تخریبهای خود از پذیرفتن اشتباه و خطا در عملکردهای سیاسی شان شانه خالی کردند.حمایتهای بی دریغ حکومت اسلامی از رهبران حماس که بر پا کنندگان این اشوب بودند تا بدانجا ادامه دارد که کاملا مشخص میسازد این رژیم به جای انکه بیشتر به فکر مردم بیگناه و بی دفاع فلسطین باشد به فکر نوکران بلامنازع خود ((حماس))است.افزایش امار کشته شدگان عام مردم غزه نیز به خاطر افکار وحشیانه و ددمنشانه سرکردگان حماس و تروریستهای داخل این سازمان است.تا انجا که در بسیاری از موارد کشته شدن یک مامور نظامی حماس مصادف میگردد با کشته شدن چهار یا پنج غیر نظامی اهل غزه.سرکردگان حکومت حماس با پناه گرفتن در مکانهای عمومی و پناه گاههای اصلی مردم همچون نمونه اخیر که بمباران پناهگاه سازمان ملل را شامل میشد راه را برای هجوم و حمله به ان سنگرها در جهت نابودی این افراد ستیزه جو هموار میسازند.اسرائیل نیز بدون کوچکترین توجه بر انکه این ساختمان محل پناه و استقرار مردم بی دفاع و عادی است که صد البته در میان انها تفاله های حماس نیز وجود دارد نیروهای خود را تنها به خاطر نابودی ان جمعیت بیشرم حماس به کار میبرد و بدین سان علاوه بر ان رغم از کشته شدگان حماس چندین برابر کشته از میان مردم عادی بر جای میگذارد.
در این اثنا چنین جدالها و هرج و مرجهایی نیز مورد استفاده حد اکثر رسانه های خبری حکومت اسلامی و روزنامه جات و نشریات صد در صد سازمان یافته انها قرار میگیرد.تا انجا که درگیری مردم غزه در این جنگ به نقطه ای میرسد که اصل قضیه و قربانی شدن مردم کمتر مورد توجه قرار میگیرد.این مردم در طی چندین دهه گذشته همواره مورد سوء استفاده هر نوع افرادی از قشر کثیف مافیای مذهبی قرار گرفته اند و میگیرند و سوژه ای شدند برای بسیاری از کشورهای منطقه و خارج از منطقه برای عملی ساختن اهداف شوم دولتهای ان کشورها.اخبار صدا و سیما و منابع به اصطلاح اطلاع رسانی نیز امروه تماما با تبلیغاتی به شدت زننده وقت خود را به بررسی اخبار مرتبط به غزه اختصاص داده اند.این تبلیغات زیاده روانه و بدون تدبیر تاجایی پیش رفته که اگر کسی نداند فکر میکند که این تلویزیون توسط یک کشور عربی اشوب طلب هدایت میشود.که البته شاید بتوان از نظر من به عنوان یک ایرانی این جمله را تصحیح کرد که این تلویزیون از جانب یک مشت جانی و فاسد بی همه چیز که هیچ گونه شباهتی به ایرانیان ندارند و ذاتا عرب هستند هدایت میشود.اما ان تلویزیون به هیچ عنوان متعلق به ایران نیست بلکه تنها امواجش از داخل ایران به سطح کشور فرستاده میشود.این تبلیغات از دیدی دیگر کاملا نشان دهنده ان است که مشکلات داخلی ما که روز به روز بر شدت انها افزوده میشود کمترین اهمیتی نه برای سران حکومت و نه برای خبرنگاران و مجریان این شبکه های تلویزیونی حکومتی ندارند.به راستی چرا به این میزانی که به غزه و فلسطین و لبنان اهمیت میدهید یک صدم درصد انرا به ایران و ایرانی اختصاص نمیدهید؟ایا فقر و فحشا،گرانی و تورم،کمبود مسکن و تاراج ثروتهای ملی،بی اعتبار شدن و کاهش وجه بین المللی ایران،الودگی رو به افزایش هوا،عدم جذب توریست و هزاران مورد دیگر برای شما اخوندهای بی وطن اهمیتی ندارد؟البته که اهمیتی ندارد زیرا شما اراذل به هیچ چیز جز خودتان و اهداف شومتان اهمیت نمی دهید.در همین دنیای مجازی اینترنت با یکی از طرفداران حکومت در حال بحث بودم که در مواجه با طرح این مسائل از جانب من با کمال وقاحت و تهی از هرگونه شرم و شرافت بیان داشت که ایران باید برای ازادی مردم غزه و فلسطین قربانی شود.بهتر است هم اکنون مطلع شوید که هدف نهایی این کرکسهای بی وطن چیزی جز نابودی ایران نیست و از هر ابزاری همچون حملات اخیر اسرائیل به غزه در جهت نابودی بخشی از ایران استفاده مینمایند.تک تک قطره هایی خونی که از مردم غزه ریخته میشود سلاح هایی است که از جانب حکومت برای خدشه دار کردن اعتبار ایران و ایرانی از ان استفاده میشود.من به عنوان یک ایرانی از شما سران حکومتی سوال میکنم که ای اقایان ملا شما اگر انقدر به فکر مردم فلسسطین و غزه هستید چرا خودتان به همراه یکی از این بسیجی های فرومایه به غزه نمی روید که خود جواب اسرائیلی ها را بدهید؟شما که انقدر در باب اتحاد مسلمانان و میسر ساختن هرگونه کار و عملی از جانب یک مسلمان شیعه صحبت میکنید ایا شده خودتان مرد و مردانه تا به حال کاری را برای این مردم انجام دهید؟و اصلا چرا با وجود این نفوذی که در کشورهای عربی منطقه دارید نمی روید با حکوت بر ان کشورها یک اتحاد متشکل از چند کشور برای خود ایجاد کنید و ایران را ازاد بگذارید که فرزندان ایران زمین انرا اباد سازند و حکومتی مردمی و مشروع و لایق و باکفایت بر ایران حکمرانی کند؟هیچ کلمه و جمله ای نمی تواند پستی و بیشرافتی شما را توصیف کند،شرم بر شما باد.
در طی چندین هفته گذشته نیز گروهی از سرکرده های حکومتی و اراذل و اوباش بسیج و سپاه با تحسن در مقابل فرودگاه و سازمان های مختلف اداری دولتی خواستار ان شدند که اقدامات لازم برای اعزام انها به غزه در جهت مقابله با حملات اسرائیل هرچه زودتر فراهم گردد.در همین اثنا چندین هفته پیش نیز حملاتی از جانب اوباش حکومتی در جهت تسخیر سفارت و اردوگاه تفریحی و تابستانی مصر که به دلیل مسائلی و امنیت ملی خود اجازه عبور کمکهای نظامی و غذایی را از مرز رفح نداده بود صورت گرفت که متاسفانه با موفقیت رو به رو شد و از جانب معاون رئیس جمهور جناب هاشمی ریسه مورد تشویق قرار گرفت و پس از انقلاب اسلامی و تسخیر سفارت امریکا انقلاب سوم نامیده شد.پس از پناه دادن مصر به شاه و دوستی ان دو و حمایت انور سادات از شاه مقامات و حکومتهای دو کشور ایران و مصر به شدت با یکدیگر دشمن شدند اما در طی یکی دو سال اخیر دشمنی های گذشته به ندرت به سوی صلح و عدم دشمنی میرفت تا اینکه با اقدام اخیر اراذل حکومتی اتش این دشمنی فروزنده تر از گذشته شد.به هرحال کاملا طبیعی است که چنین عکس العملهایی از جانب این اراذل که هیچ گونه اختیاری از خود ندارند صورت گیرد.
شاید بهتر بود زمانی که شیوخ عرب بدون نگرش به اینده در حال فروختن زمینهای خود به یهودیان بودند کمی نیز به اینده و ان وقایعی که در اینده ممکن بود رخ دهد فکر میکردند تا طمع های انان منجر به ان نشود که وضعیت منطقه و کشورهایشان این گونه رغم بخورد.

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

سالروز خروج شاه از ایران





اوج روزهای انقلابی بود.صدای فریاد و هوار مردم،طنین بانگهای مرگ بر شاه،صدای شکسته شدن شیشه های اتومبیلها و اماکن و مغازه های حوالی مناطقی که در ان تظاهر کنندگان قرار داشتند،صدای شلیک گلوله از جانب نیروهای مسلح انقلابی و مخالف و یا صدال شلیکهایی که از جانب نیروهای ضد شورشی و ارتش شنیده میشد.روزهای اوج انقلاب بود،شعله های مبارزات مردم اکنون بسیار فراگیرتر از ان شده بود که بتوان جلویش را گرفت.مردم واقعا هیچ چیز را نمی دیدند.حتی شاید بسیاری از انها هدفی را نیز دنبال نمی کردند و همچون بسیاری دیگر از روی نا اگاهی و عدم تفکر به مبارزه با شاه میپرداختند.انها فکر میکردند که اگر شاه را از مملکت بیرون کنند به تمامی مصائب و بدبختی ها،به فقر و فحشا،به فلاکت و بدبختی مستضعفان شهری و روستایی،به دیکتاتوری و ظلم و ستم و خیانت پایان خواهند داد.غافل از انکه مبارزات انها و ماحصل مبارزاتشان نه تنها سبب بهبود وضعیت نخواهد شد بلکه به بار وخامت و اشفتگی اوضاع و از دست رفتن اعتبار و سرمایه های ملی مان خواهد افزود.دوران،دورانی بود که از میان هر ده نفر،نه نفر را مخالفان سرسخت و سیاسی شاه تشکیل میدانند.سیل تظاهرات مردم بسیاری از خیابانهای کشور را به تسخیرخود در اورده بود و خیابانها و میدانهای مشهور و بزرگ به سمبل حضور مردم در تظاهرات سیاسی تبدیل شده بودند.صدها هزار نفر از مردم به خیابانها ریخته بودند و شعار مرگ بر شاه سر میدادند،اشعار و سرودهایی را در وصف جنایتها و خیانتهای شاه میسرودند و از او میخواستند که مملکت انها را رها کند.متاسفانه ان زمان مناسب هر کار و عملی بود به غیر از انقلاب.انقلاب در ان برهه زمانی هیچ کمکی به ایران نمی کرد و نه تنها باری را از دوش ایران بر نمی داشت بلکه انرا بسیاری سنگین تر نیز میکرد.انقلاب بخش مهمی از وقایعی بود که در خاورمیانه سبب بحرانها و هرج و مرجهای فراوانی شد.همان گونه که کودتای بیست و هشت مرداد به نابودی نهضت ملی و مشکلات اولیه منطقه کمک فراوانی کرد،انقلاب سال پنجاه و هفت اینبار با شدتی بسیار بیشتر سبب تخریب هرچه بیشتر موازین دیپلماتیک منطقه و استقرار بلا و بدبختی و اغتشاش افزون تر در منطقه میشد.اما در ان زمان چه کسی به فکر این مسائل بود؟همگان بدون کوچکترین چشم نوازی از اینده برای ابراز انزجار و مخالفت خود با رژیم دیکتاتور شاه به خیابانها ریختند،اما مطمئنا اگر حد اقل نصف انها از انچه که در انتظارشان بود اگاه میبودند امکان نداشت دیگر به خود این اجازه را بدهند که با مخالفت به شاه بپردازند و خواستار مرگ و محاکمه او باشند.عده کمی از مردم و روشن فکران ان زمان به این موضوع پی بردند و از شاه خواستند که در این لحظات مملکت را ترک نگوید.زیرا که اگر او برود وضع از اینی که هست بسیار بسیار بدتر خواهد شد.افرادی چون زنده یاد دکتر صدیقی که به حق از پیروان راستین راه زنده یاد دکتر محمد مصدق بود در ان زمان از شاه خواست که مملکت را ترک نکند زیرا در این صورت مشخص نخواهد بود که اوضاع وخامت ایران در اینده تا چه اندازه شدید و بحرانی شود.اما فشارهای امریکا و غرب و کشورهایی که همواره از پیشرفت و مدرنیزه شدن ایران هراس داشتند،به همراه تظاهرات عظیم مردم علیه شاه و همراه شدن بسیاری از مردم کشورهای حومه ایران هیچ گونه فرصت و انتخابی دیگر به جز خروج از ایران و تسلیم دو دستی ان به اخوندها برای شاه باقی نگذاشت.علی رغم میل باطنی شاه و تمامی تلاشی که برای عدم خروج دومش از ایران پس از کودتای ناکام بیست و پنج مرداد که ممکن بود دیگر بازگشتی نداشته باشد به خرج داد نتوانست یا بهتر بگویم نخواست که در ایران بماند و جنبش را خنثی کند.با تمام فشارهایی که بر شاه وجود میداشت او نباید ایران را ترک میگفت.گرچه در ان روزگار شاه مجبور میشد که جلوی امریکا و غرب بایستد و در روابط خود با انها تجدید نظر کند و همچنین مجبور به ان میبود که تمامی مردم را سرکوب و تار و مار کند اما تمامی اینها ارزش به جلوگیری از استقرار دیکتاتوری قرون وسطایی اخوندها بر ایران و هولناکی جنایاتی که در اوایل دوران پس از انقلاب به تنهایی نیز نمی توانست پنج و هشت سال دیکتاوری پهلوی را تداعی گر باشد داشت.چنین کاری با وجود ارتش پنجم جهان مستقر در ایران و اختیار تام ارتش در دستان شاه میسر بود.شاه این توانایی را داشت که از خروج خود از ایران به هر قیمتی به جز نابودی ایران جلوگیری کند.اما گویا دیگر هیچ رمغ و علاقه ای نداشت که دیگر بر مردم ایران حکومت کند.قید همه چیز را زد و از بند تمامی مسئولیتها و تفاخر سلطنتی خود را رها ساخت و به اغوش اوارگی و مرگ در غربت رفت و ایران را به بدبختی خود واگذاشت.به راستی چه دوران هولناکی بود!ای کاش ان مبارزات مردمی اگاهانه بود و ای کاش رهبری نهضت ملی ایران به دستان کثیف خمینی نمی افتاد تا ان نهضت را از سرلوحه مبارزات روشن فکران و مردم خارج کند و انرا به نهضت اسلامی بدل نماید.بالاخره شاه عزمش را جزم نمود که برای اخرین بار بر سطح زمینی فرودگاه مهراباد گام بگذارد و ایران را برای همیشه ترک کند.
تا قبل از ان کرسی نخست وزیری با دادن رای اعتدام مجلس به شاپور بختیار به او رسیده بود.گرچه مبارزات دکتر بختیار تا قبل از نخست وزیری اش برای شخص بنده از احترام زیادی برخوردار است اما دوره سی و هفت روزه نخست وزیری او را برگی نه چندان خوشایند از عرصه فعالیتهای سیاسی اش میدانم.تا قبل از ان شاه سمت نخست وزیری را به زنده یادان دکتر سنجابی و دکتر صدیقی که هر کدام از انها از جمله سیاستمداران و یاران زنده یاد دکتر محمد مصدق بودند پیشنهاد داده بود اما انها از قبول سمت نخست وزیری که در ان زمان انها پیشبینی کرده بودند که کاری در ان اوضاع از دستشان بر نمی اید سرباز زدند تا انکه سومین نفر و وزیر کار سابق دولت ملی دکتر مصدق نخست وزیری را قبول کرد و با گرفتن رای اعتماد از مجلس شورای ملی ایران به فرودگاه و بدرغه شاه شتافت.شاه از تمامی فرماندهان و ژنرالهای ارتش خواست که به بختیار اعتماد کنند و همان طور که به او وفادار بودند به بختیار نیز وفادار باشند تا اوضاع کشور بهبود یابد و وضع به روال عادی بازگردد و چه خوب فرماندهان ارتش شاهنشاهی به دستوری که شاه مورد قبولشان داده بود عمل کردند!!! تقریبا تمامی فرماندهان ارتش پس از خروج شاه از قبول نخست وزیری بختیار شانه خالی کردند و پس از انکه خمینی به ایران بازگشت ارتش کاملا از دست بختیار خارج شد و بسیاری از ارتشیان نیز به جریان انقلاب پیوستند.از طرفی دیگر بختیار فردی نبود که بتواند در ان روزگار اوضاع کشور را حفظ کند و به قاعله نهضت اسلامی خمینی پایان دهد.با توجه به ان شرایط تنها فردی که میتواست اوضاع را به خوبی و خوشی توام با خون و خون ریزی تمام کند که علی رغم عدم وابستگی به رژیم شاه طرفدار اصول سلطنت او میبود.فردی که از مدارج علمی بالا و کفایت زیادی بهره مند میبود و شاید بهتر بود که ان فرد از جمله کسانی میبود که در پشت پرده سیاستهای شاه قرار داشتند.کسی که جدا از داشتن قدرت در صحنه های سیاسی ظاهر نمیشد و یکی از مهره های پس پرده بود.در هر حال چنین چیزی نیز به خودی خود در ان روزگار میسر نمیبود و تنها کسی که میتوانست وضع را به اصطلاح راست و ریست کند خود شاه بود.اما شاه نخواست که این کار را انجام دهد.شاه با ان ارتش عظیم پانصد هزار نفری شاهنشاهی که از نظر قدرت و تجهیزات ارتش پنجم جهان لقب گرفته بود میتوانست که به راحتی جریان ان انقلاب را خاموش سازد.گرچه حضور گسترده ارتش بر ضد جریان انقلاب به کشته شدن ده ها و شاید هم صدها هزار نفر از مردم می انجامید اما این چیزی را از بار چهره مخدوش شاه در میان مردم نمی کاست و بلکه بر ان می افزود اما در هر حال تغییر عمده ای را بر حال مردم نمیگذاشت.در ازا میتوانست صدای انها را خاموش سازد و اجازه دهد که پیشرفت ایران با قدرتی بیشتر از هر زمان دیگری ادامه پیدا کند.از طرفی دیگر ان جمعیت از مردم بیگناه که در ان روزها بر ضد شاه قیام کردند اکثرا در زمان اخوندها و به واسطه مبارزه با رژیم ملایان کشته شدند که این خونهای ریخته شده هیچ ثمره ای را بر عهده نداشت و وخامت همچنان ادامه پیدا کرد.ولی شاید اگر خون این مردم در بدنهایشان ذخیره میگشت و در زمان شاه این مردم صرفا صدایشان خاموش میگشت و یا با شهادت خود راه پیشرفت کشور را فراهم میساختند و مهم تر از همه خمینی کشته میشد شاید کار به اینجاها نمی کشید.
طی هفت سال اخر سلطنت پهلوی دوم جریان های ناسیونالیست موسوم به ملی مذهبی که افرادی همچون زنده یادان مهندس بازرگان،کریم سنجابی،دکتر سحابی،داریوش فروهر و غیره از رهبران ان بودند نیز علی رغم انکه تا پیش از ان از حمایت کامل خود از خمینی سر باز میزدند کاملا همراه و همگان با خمینی و با حمایت خود از خمینی شعله ای جدید و قدرتمند در میان مردم و وقوع انقلاب اسلامی بر افروختند که سرانجام به خروج شاه از ایران و انقلاب سال پنجاه و هفت منتهی شد. هیچ کس باورش نمیشد که شاه از مملکت گریخته و سی و هفت روز دیگر انقلاب رقم خواهد خورد.کاملا مشخص است که علاوه بر مردم دستی موثرتر و قدرتمند تر نیز وجود میداشت که شاه را به خروج از کشور واداشت که بررسی این موضوع خود بسیار مفصل است و انرا به اینده وامیگذارم.در هر حال انقلاب رغم خورد و ثمره اش نیز به صورت نااگاهانه توسط مردم به استیلای دیکتاتوری صدها بار بدتر و شوم تر اخوندها بر ایران منجر شد.درد و بدبختی ای که فکر نمی کنم دوران سلطنت چندین قرنه قاجار نیز توان مقابله با سه دهه حکومت اخوندها بر ایران را داشته باشد.

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

عاشورای حسینی،برگی دیگر از کتاب سیاه اسلام

ایام محرم است و ایام عزا و درد و غم.درد و غمی که اصلا مردم نمی دانند برای چه بدان مبتلا هستند.برای کسی عزاداری میکنند که نه میدانند که بوده،نه میدانند برای چه با یزید به مخالفت و جنگ پرداخت،نه میدانند برای چه و چگونه کشته شد،نه میدانند حقیقت عاشورا و وقایع پس ان چگونه رغم خورد.هر ساله باید شاهد مراسمی به شدت جهالت بار و نفرت انگیز توسط مردمی باشیم که حتی یک جلد کتاب در مورد به اصطلاح قیام عاشورایی حسین نخواندند.اگر قرار باشد دو ماه از شوم ترین ماه هایی که اسلام و مسلمانی برای ایران به ارمغان اورده را نام ببریم در درجه نخست ماه محرم و پس از ان ماه رمضان قرار داد.هر دوی اینها مراسمی مذهبی و پوچ گرایانه هستند که گرچه یکی را عزا و دیگری را جشن الهی میدانند اما در اصل هردو افیون و استهجان نقش بسته بر جامعه ایرانی و بلا طبع جامعه بشری هستند.در ماه محرم شاهد عزا و اندوه،سینه زنی و تو سرزدنها،قمه زنی و فریاد و گریه و اعمالی به شدت تاسف اور از جانب مردم ساده لوح ونااگاه هستیم.مردمی که تنها با وصفی افسانه وار و البته دروغین از حسین و جنگی که او به راه انداخت به خیابانها و خیمه های سیاه میریزند و به خیال خود برای یکی از خلفای راشدین عزاداری میکنند به امید انکه خداوند عزاداری این مفلوکان را بپذیرد و در کارنامه اعمالشان این عزاداریها را به عنوان اعمالی نیکو مد نظر قرار دهد.به راستی از دوران کودکی چه چیزها به خورد ما و به خورد این مردم ساده اندیش داده اند که برای فردی که یکی از دشمنان تراز اول ایرانیها بوده عزاداری میکنند.فردی که حتی برای مردم خودش و در کل انسانها ارزشی در خور قائل نبوده و نه برای عدالت بلکه برای خلافات به مبارزه با هم خون خود پرداخت.به ما از بچگی گفته اند که حسین یکی از مردان برگزیده خدا و نماد شجاعت و جوان مردی بوده.او برای خدا و دین برگزیده خدا با یارانی اندک قیام کرد و در راه خداوند و در راه اسلام شربت شهادت را نوشید و به دست دژخیمان و ظالمین و ستمکاران مثله شد.اراجیفی که از دوران طفولیت در گوش ما زمزمه کردند و با استفاده از جهلی که مردم بدان گرفتارند با شستشوی مغزی و جوسازی افکار خود را بر کرسی عمل نشاندند.ماه محرم ماهی است که در ان شاهد ریخته شدن خون افرادی هستیم که میپندارند با دست بردن بر قمه و چاقو وزنجیر میتوانند برای حسین عزاداری کنند و ذره ای از زجری که او کشیده خود نیز تجربه نمایند.تمامی این محملات مذهبی بر میگردد به بیش از هزار سیصد و پنجاه سال پیش و ما باید برای فردی که او را مظلوم میخوانند عزاداری کنیم.گویا حسین تنها فردی است که مظلومانه و در راه ارمانهایش جان خود را فدا کرد.گویا امثال بابکها و رستم فرخزادها و مازیارها و ابومسلمها که برای کشور و مردم خود جان باختند مظلوم نمردند.گویا طفلهای شیرخواره ای که روزانه هزاران جسد بر اثر گرسنگی و تشنگی و سوء تغذیه، از انها در افریقا بر جای میماند مظلوم نبودند.گویا میلیونها لیتر خون بیگناه و مظلوم که روزانه ریخته میشود نمی تواند تداعی گر ظلمی باشد که بر حسین شد.گویا جوانان ازادی خواهی که برای کشور و ازادی خود در زندانهای حکومتی و به دست میراث داران ضحاک شنکجه میشوند مظلوم نیستند.اما چه کسی به اینها توجه میکند؟برای مردمی که فقط به فکر حسین و هفتاد و دو تن یار کشته شده او هستند بدون انکه کوچکترین تفکر و منطقی را بر خود هموار سازند ان همه بدبختی گسیل داشته شده به سوی خودشان و بر سوی جامعه انسانی چه تفاوتی میکند؟چرا تا به این حد به گذشته و افراد مرده ای بها میدهید که کوچکترین شناختی از انها ندارید؟چرا برای کسی سینه و قمه میزنید که تشنه به خون ایرانیان بوده؟چرا تا به این حد به وقایع گذشته اهمیت میدهید تا بدانجا که به فکر زمان حال و اینده باشید؟گیرم که حسین و یارانش به ناحق کشته شدند ایا با سینه زدنها،قمه زدنها،زنجیر زدنها،تو سرزدنی های من و شما او زنده میشود؟اگر هم قرار باشد برای کسی عزاداری کنیم در این میان بابکها و مازیارها و فرخزادها و ابومسلمها در اولویت قرار دارند.انها از خون و گوشت ما بودند و برای میهن و ازادی مردم خود جانشان را نثار روح ازادی ایران زمین کردند و واقعا باید به حال مردمی افسوس خورد که حتی نام افرادی را که جانشان را برای اینده مرز و بوم کشورشان قربانی کردند نمی دانند.بارها شده با مردمی برخورد کردم که با شنیدن کلمه قادسیه از دهان این جانب با حالتی کنجکاوانه میگویند که قادسیه دیگر چیست؟از مردمی که حتی نمیدانند حسین که بوده؟عاشورا و تاسوعا چیست و ماه محرم را برای چه برگزار میکنیم انتظار نمی رود که بدانند قادسیه چیست.اما تاسف اور این است که انقدر که به حسین و امثال او اهمیت میدهند اندکی ارزش برای هویت و اصالت و ملیت خود قائل نیستند.شاید بهتر باشد به همان مثل خلایق هرچه لایق اشاره کنم.گاهی اوقات با خود میپندارم مردمی که بسیار علاقه مندند در این جهلی که بدان گرفتار امده اند بمانند و با وجود انکه با منطق و دلیل رو به رو میشوند همچنان علاقه مند به نااگاهی و جهالت هستند لیاقتشان همین هست که هست.سیه روزانی که خود باعث بدبختی خود و جامعه خود هستند بدون انکه بدانند.ای کاش انقدر که به حسین اهمیت میدانند به کشور خود نیز به همان میزان اهمیت میدانند.مشکل به صرف، به اخوند و خاخام و کشیش و یا هر فرد مذهبی دیگر معطوف نمی گردد بلکه همان طور که در پستهای گذشته اشاره کردم مشکل خود ما هستیم که انقدر علاقه مندیم که طبق خواسته انها عمل کنیم.انها به دروغ واقعه عاشورا و مرگ مسیح را به ما خوراندند اما حال اینکه ما با تفکر کذب بودن انها را به خود اثبات کنیم مربوط به خودمان میگردد.




به راستی حسین برای این مردم و مملکت ما چه کرد که انقدر برای او دلسوزی میکنید؟ایا او به ما خدمتی کرد؟ایا جانش را برای ایران قربانی کرد؟و اصلا چرا با خود فکر میکنید که او برای اسلام مرد.قرار بر این بود که او با یزید بیعت کند که این کار را نکرد.اما جنگ او برای این نبود که با یزید بیعیت نکرده و جنگ یزید هم برای این نبوده که حسین حاضر به بیعت با او نشده.اگر به یک چنین تفکر ساده انگارانه ای مبتلا هستید برایتان متاسفم و اگر اینگونه نیست پس به چه دلیل برای حسین عزاداری میکنید؟مطمئنا یزید انقدر احمق نبوده که پس از مواجه با جواب منفی حسین پس از رد بیعت با او تصمیم به جنگ با کسی باشد که به صرف اعتبار و جایگاهی که در دل مردم داشته خواستار قبول خلافت او بوده.ملایان هیچ گاه تاریخ را به ان شکلی که بر ما گذشته بازگو نکردند زیرا بدین ترتیب نونشان اجر میشد و دیگر نمی توانستند سوار بر مردمی شوند که با عدم تفکر خود نون انها را تامین میکردند.بارها شده که مسلمین به افرادی چون من گفتند که تاریخ را بدون تعصب بخوانم.خوب عزیزان اگر ما تاریخ را با تعصبات خشک مذهبی محضرات عالیه میخواندیم که وضعمان این نبود و همچون شما به گریه و زاری برای حسین میپرداختیم.درد عدم تفکر ان دردی است که مردم بشر از ابتدا بدان مبتلا بودند و بی شک دلیل اصلی وضع جامعه جهانی و کشور ما نیز مربوط به همین سطح پایین اگاهی و اندیشه سطح پایین و طرز فکری مایوس کننده انهاست.اگر مردم تفکر کنند و به خود اجازه بدهند که خلاف دروغ یعنی حقیقت را بفهمند دیگر کسی نمی تواند بر انان ظلم و ستم اعمال کند و بر کول انها سوار شود.امیدوارم و بلکه یقین دارم روزی ایران به عنوان بزرگترین کشوری که بر ضد مذهب و تعصبات اسلامی قیام خواهد کرد شناخته شود و نامش به عنوان یکی از کشورهایی که چهره حقیقی مذهب را بر جهان اشکار ساخت عیان گردد.