۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

تظاهرات اعتراض امیز دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک در اعتراض به اخرین حرکت وقیحانه حکومت اسلامی


رژیم جمهوری اسلامی در طی سی سالی که قدرت را در ایران در دست گرفته همواره پیشتاز اعمال متحجرانه و به شدت غیر دیپلماتیک با توجه به شرایط ایران در جهان بوده.یکی از نخستین مواردی که در واقع پایه گذار و بنیاد حرکتهای تخریب گر میباشد حمله شماری از اراذل پیرو خط امام و رخنه 444 روزه بر سفارت امریکا بود.این حرکتهای مفتضحانه که عمدتا ریشه ای جز سطحی نگری ها و افکار عقب مانده یک مشت اخوند کله پوک نداشته و ندارد همواره سبب انزوا و نابودی اعتبار بین المللی ایران بوده و هست.در طی این سالها شاهد حرکتهای مشابه زیادی بودیم که نخستین انها همان طور که گفته شد گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا و اشغال سفارت امریکا در تهران بود که باعث منزوی شدن ایران در صحنه سیاسی جهان و از دست رفتن اعتبار چندین ساله ایران در نزد جهانیان گردید.یکی از دیگر حرکتهای به شدت ابلهانه و بی شرمانه ای که چند روز پیش توسط ماموران و چماقداران و اوباش حکومتی رغم خورد،دفن شماری از شهدای گمنام در دانشگاه امیر کبیر بود که با بازتاب مخالفتهای دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک مواجه شد.شک دارم که یک چنین واقعه مسخره ای پس از نابودی حکومت فاشیست المان تا به حال در جهان تکرار شده باشد.ولی انطور که معلوم است رژیم اسلامی سنت شکنی کرده و به پیروی از یکی از جنایتکارترین حکومتهای تاریخ اقدام به دفن شماری از شهدای گمنام در دانشگاه پلی تکنیک کرده.زمانی که حکومت فاشیست به سرکردگی هیتلر و با کنترل تام حزب نازی بر ارگانهای سیاسی کشور بر المان حاکم بود، در بسیاری از مدارس و دانشکده های المان اقدام به دفن افراد کشته شده حزب نازی و المانی های کشته شده در جنگ شد که البته به دلیل وضع به شدت خفقان اور ان روزهای المان هیچ کس جرات مخالفت با این قبیل اعمال را نداشت.امروز پس از شصت و چهار سال از اتمام جنگ جهانی دوم و نابودی استبداد فاشیسم هیتلر اکنون برای باری دوباره شاهد چنین اقداماتی از جانب ننگین ترین حکومت در کل تاریخ ایران هستیم که تلاش را بر دفن گروهی از شهیدان به اصطلاح گمنام در زمین یکی از بهترین دانشگاه های ایران گذاشت.تا پیش از این قسمتی از دانشگاه تهران نیز توسط اراذل و اوباش بسیج و سپاه تسخیر شده بود که گفته هایی مبنی بر دفن شماری از شهیدان جنگ به گوش میرسید که بعدا نیز در قسمتی از زمین اشغال شده دانشگاه تهران خالد مشعل به سخنرانی برای شماری از اوباش بسیجی که خود را دانشجو معرفی میکردند پرداخت.
در پنجم اسفند ماه گروهی از چماقداران و اوباش سیدعلی اقا با به راه انداختن هیئتهای سینه زنی و مداحی از رو به روی دانشگاه تهران به سوی دانشگاه امیرکبیر روانه شدند تا شماری از شهدای گمنام را در انجا دفن کنند.اما فکر نمی کنم که انها پیش بینی مواجه شدن با سه هزار دانشجوی مخالف را کرده باشند.در طی اقدام اوباش سپاهی برای دفن شهدای گمنام دانشجویان به اعتراض و شعار دادن بر ضد این عمل وقیحانه اراذل حکومتی پرداختند و در مقابل خواستار این شدند که دفن ان شهدا در خاک دانشگاه پلی تکنیک لغو گردد.اما مزدوران حکومتی بدون کوچکترین احترامی به خواسته دانشجویان و بدون کوچکترین ملاحظه ای با چماق و باتون و پنجه بوکس و گاز فلفل به جان جوانان دانشجو افتادند و به هر طریق که بود انها را متواری نموده و ده ها تن از انها را نیز دستگیر کردند و زخمی شدن شماری از دانشجویان را نیز رغم زدند.این اعمال وحشیانه اوباش اجیر شده در حالی صورت میگیرد که حکومت ولایت وقیح از بهترین شیوه اجرایی دموکراسی ایران در جهان سخن به میان می اورد و تمام سعی بیهوده خود را میکند که با گلو پاره کردن و داد و هوار کردن امثال احمدی نژاد و حداد قاتل و لاریجانی و شاهرودی و غیره به جهانیان بفهماند که ایران دمکرات ترین کشور جهان است و واقعا جای سوال دارد حکومتی که انقدر از ازادی بیان و ازادمداری در ایران صحبت میکند چرا حتی تحمل یک نمونه تظاهرات کوچک دانشجویان برای مقابله با این قبیل اعمال متحجرانه را ندارد.در ایران حتی یک حزب که بدون وابستگی به حکومت اجازه فعالیت ازادانه داشته باشد وجود ندارد و شماری از احزاب داخلی کشور همچون حزب دموکرات ایران،حزب پان ایرانیست،نهضت ازادی ایران،سازمان جوانان جبهه ملی و جمله ای دیگر که ادعای مخالفت با حکومت میکنند نیز گستره فعالیت هایشان بسیار محدود است و عملا بود و نبودشان تفاوتی نمی کند.با این وجود واقعا روسای حکومت درجه وقاحت و بی شرافتی را به جایی رساندند که فکر نمی کنم بیان جمله نیز بتواند درجه این اعمال بیشرمانه را توصیف کند.امیدوارم حد اقل یکی از خبرنگارانی که از دل و جرات برخوردار است با بیان سوالاتی انتقاد امیز از نهادهای مسئول و اشخاص سیاسی مملکت انها را زیر سوال ببرد.
گرچه دانشجویان نتوانستند خواسته خود مبنی بر جلوگیری از دفن به اصطلاح شهدای گمنام در دانشگاه را متوقف کنند ولی همین که در مقابل این عمل وقیحانه اوباش و مزدوران اسلامی سکوت پیشه نکردند خود جای تشویق دارد.گو اینکه واقعا بعید میدانم که شهید و یا جسدی در داخل پرچم های پیچیده شده جمهوری اسلامی و تابوتها وجود داشته باشد.کاملا مشخص است که دفن این شهدا هدفی جز کنترل دانشگاه و ایجاد پایگاهی برای جاسوسی در دانشگاه برای رژیم را دنبال نمی کند.زیرا که اگر این گونه نبود جای پرسش دارد که اصلا بهشت زهرا برای چه ساخته شده است؟اگر باز هم در مقابل چنین حرکتهایی اکثریت خاموش سکوت پیشه کنند باید شاهد بدتر شدن اوضاع و روی دادن بیشتر چنین مراسمی باشیم.گرچه یکی از مخالفان صد در صد رژیم گذشته هستم ولی واقعا چنین حرکتهایی با وجود اوضاع اختناق امیز ان دوران هم صورت نمی گرفت ولی اقایون ملا حد و حدود چنین اعمالی را زیر پا گذاشتند چنانچه حتی ایت الله کروبی که خود یکی از اعضای حکومت و رئیس حزب اعتماد ملی است نیز از انجام چنین حرکتی اظهار انتقاد نموده و انرا صرفا حرکتی در جهت ریختن چماقداران به دانشگاه و ترساندن دانشجویان نامید.بلافاصله پس از سرکوب تظاهرات دانشجویان و دستگیری شماری از تظاهر کنندگان، اراذل حکومتی به منازل مهدی مشایخی، عباس حکیم زاده، نریمان مصطفوی و احمد قصابان هجوم برده و انها را بازداشت کردند که البته خبری نیز از وضعیت دانشجویان زندانی از جمله دانشجویان نامبرده در دسترس نیست.لازم به ذکر است عباس حکیم زاده عضو شورای مرکزی سازمان تحکیم وحدت است و بسیاری از دانشجویان دستگیر شده از جمله نریمان مصطفوی،احمد قاصبان و مهدی مشایخی عضو شوای اسلامی دانشکده پلی تکنیک هستند.پس از این سرکوب گری ها و بازداشتهای اوباش حکومتی دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک اقدام به انتشار اعتراض نامه ها و تومارهایی در جهت بیان اعتراض خود نسبت به این اعمال وقیحانه حکومت کردند که متاسفانه فعلا نتیجه ای را در بر نداشته.اما به احتمال زیاد دانشجویان دستگیر شده باید شکنجه و بازجویی ها و اتهامات زیادی را تحمل کنند و سایر دانشجویان نیز در صورت اخراج نشدن از دانشگاه و منع نشدن از تحصیل تحت مراقبتهای شدیدی قرار خواهند گرفت.البته لازم به ذکر این نکته نیز می باشد که مسئولان اصلی دانشگاه از جمله رئیس خود فروخته دانشگاه پلی تکنیک یعنی دکتر رهایی(جمله دکترهای یک شبه) با همکاری چماقداران حکومتی مسیر را برای ورود اراذل بسیج به دانشگاه و سرکوب دانشجویان فراهم کردند.تظاهرات اعتراض امیز دانشجویان بازتاب نشر بیانه کمپین بین الملی حقوق بشر در ایران و نیز سایر مجامع بین المللی دفاع از حقوق بشر و دموکراسی در اقساء نقاط جهان در اعتراض به این دسته اعمال متحجرانه رژیم را نیز در بر داشت.گفتنی است که محاصره دانشگاه توسط نیروهای امنیتی پس از چند ساعت از اتمام مراسم و سرکوب دانشجویان ادامه داشت.مجموع دانشجویان دستگیر شده تا به اکنون به هفتاد نفر میرسد که سی تن انان را دختران جوان و غیور ایران زمین تشکیل میدهند و این در حالی است که خبرگزاری دست نشانده تابناک در یک اظهار بی شرمانه شمار دانشجویان معترض را صد نفر اعلام کرده که البته این نیز خود سبب رسوایی بیشتر حکومت را از انجا در بر میگیرد که به فرض محال صحت این موضوع ، دستگیری هفتاد تن از صد نفر تظاهر کنندگان کاملا نشان دهننده وضع هولناک اختناق و خفقان در کشور است.
امید است چنین حرکتهای اعتراض امیزی روز به روز بر شدتشان افزوده شود تا روزی که تظاهرات عظیم مردم بنیاد حکومت مذهبی ولیه وقیح را از بین ببرد.
برای دیدن فیلم تظاهرات دانشجویان و سرکوب انان بر روی لینکهای زیر کلیک کنید.
لینک 1
لینک 2

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

به یاد گل سرخ



ملت ایران مدتهاست که در زیر نعل اسبان استبداد و ظلم و اختناق له میشوند و در طی این سرنوشت ناگوار بسیاری از افتخارات و ازادیخواهانی که با جان و دل برای ارمان اسودگی و زندگی صلح امیز و باصفای مردم تلاش کردند را از دست دادند.اما تاسف اور انکه همچنان و پس از گذشت دو قرن از استیلای شوم قاجار بر ایران و پس از ان سلطنت پهلوی و سرانجام حکومت اسلامی و پس از دادن قربانیانی فزون در راه ازادی وطن و باز پس گیری غرور و افتخارات میهنی همچنان باید در باتلاقی که مدتهاست در ان به دام افتاده ایم بمانیم و شاهد بدتر شدن اوضاع و فرو رفتن هرچه بیشتر وطنمان در این گرداب سیاه باشیم.بیست و نهم بهمن مصادف است با اعدام خسرو گلسرخی که زمانی از مبارزین چپ و مارکسیست و مخالف سیاستها و اعمال شاه بود.گرچه گلسرخی در زمان فعالیتهایش بر ضد استبداد از توجه و شهرت چندانی در میان فعالین سیاسی و مردم ان روزها برخوردار نبود اما پس از انقلاب و با پخش چندین باره دفاعیت وی در مقابل اتهامات وارده بر او در دادگاه شاه به یکباره حاصل یک عمر مبارزات شرافتمندانه و ازادمدارانه وی بر بسیاری از مردم اشکار گشت.خسرو گلسرخی از جمله کسانی بود که در تاریخ 29 بهمن 1352 به همراه کرامت الله کاشانی که از دیگر همفکران و رفیقانش بود به دار جور و بیداد اویخته شد.
خسرو گلسرخی در تاریخ دوم بهمن سال 1322 در رشت متولد شد.پدر خسرو،قدریر گلسرخی در زمانی که خسروی کوچک تنها پنج سال داشت درگذشت و او را به همراه مادرش شمس الشریعه وحید که او نیز همچون همسرش جمله ازادیخواهان و روشنفنکران گیلان بود و برادر کوچکش فرهاد گلسرخی ترک کرد.پس از ان خسرو به همراه مادر و برادرش به پدربزرگش خسرو محمد وحید که جمله یاران میرزای دلیر جنگل و از جمله مبارزان با نیروهای انگلیس در هنگام هجوم به ایران بود پناه بردند.انطور که معلوم است خسرو از همان دوران کودکی منش ازادی خواهانه و ستیزگر خود با استبداد و خودکامگی را از پدر بزرگ و والدینش به ارث برده بود.خسرو گلسرخی دوران دبستان و دبیرستانش را به ترتیب در دبستان حکیم سنایی و دبیرستان حکیم نظامی گذراند اما در حالی که تنها نوزده سال داشت پدربزرگش را نیز از دست داد.به همین جهت بار چرخش زندگی در فلکه روزگار هفت رنگ بر دوش او افتاد و اجبار بر او حکم کرد که به همراه برادرش فرهاد به تهران و محله ای به نام امین بروند و در انجا به کاری مشغول شوند.با این حال خسرو از کسب دانش و پژوهشهای فرهنگی اش غفلت نکرد و در شب هنگامگان علاوه بر مطالعات فرهنگی اش به اموختن زبان انگلیسی و فرانسه و سرودن شعر پرداخت.سپس تر به همین منوال سروده،بررسی و نبشه هایش در غالب خامه نام هایی به سان ((دامون،خ - گ،بابک رستگار،افشین راد و خسرو کاتوزیان)) به چاپ رساند.
در سال 1348 و درست زمانی که سردبیری بخش هنری روزنامه کیهان را بر عهده داشت،با عاطفه گرگین شاعر،محقق،نویسنده پیوند زناشویی بست.در سال 1350 نبشه ای انتقاد گرایانه از او در ماه نامه نگین تحت عنوان "گرفتاری شعر در شبه جزیره روشن فکران" به چاپ رسید که نویسندگان و روشن فکران را سرزنش میکرد.انچنان که مینویسد:
"شاعر که ناخواسته و نادانسته زیر نفوذ سیاست هنری روزگارش قرار گرفته است...او از کلمات و شرایط عینی زندگی میترسد.شاعر در مقام تولید کننده ای تکیه زده که منطبق شدن کالایش با ضوابط جاری حتمی مینماید.ایا شعر نمی تواند دهان به دهان جریان و هستی گیرد و گردن نهادن به ایجاد ان گونه کالا ضرورت دارد؟...شاعر جاخالی کرده است.او گوشه نشین،حاشیه پرداز و منزوی شده،به متلاشی کردن نقش تاریخی شاعر و حقیقت شعر نشسته است...شاعر چون در کوران واقعیات نیست،چون در زندگی روزمزه در میان مردم دیده نمیشود،شعر او نه رنگی از مردم دارد و نه رنگی از زندگی"
خسرو گلسرخی برای منتشر شدن چندین نبشه دیگر در ماهنامه نگین و نشریات دیگر اقدام کرد که شماری از انها در پشت سد سانسور ساواک گیر کردند.
در زمان مرگ غم انگیز زنده یاد فروغ فرخزاد بر اثر سانح رانندگی در سوگ فروغ چنین نوشت: خسرو گلسرخی
"او زیبایی را در بافت خشن زندگی جستجو میکرد.شعر فروغ،شعرهای اجتماعی او،شاید مردمی ترین شعر روزگار ما باشد"
خسرو گلسرخی به تاریخ بیست و نهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و دو به جرم مجعول و ساختگی شرکت در توطئه گروگانگیری شاهزاده رضا پهلوی در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیت گر تیر باران شد.به سبب فشار رسانه ها و سازمانهای دادخواه جهانی شاه دستور داد تا از دفاعیات گلسرخی در دادگاه فیلمبرداری شود.البته باعث تاسف است که پادشاه یک مملکت برای نابود ساختن مخالفانش حتی از پسرش نیز در جهت مجرم نشان دادن منتقدانش استفاده میکند.
خسرو گلسرخی در دفاعیات خود دادگاه را فرمایشی خواند و گفت:
"در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند.چنان که گفتم من از خلقم جدا نیستم،ولی نمونه صادق ان هستم.این نوع برخورد با یک جوان،کسی که اندیشه میکند،یاداور انکیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.یک سازمان عریض و طویل تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش ان فعال است و ان بخش سانسور است که به نام نگارش خوانده می شود.هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می شود.در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست و بدین گونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوا کمپرادور در ایران است،در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه میکند.ولی ایا با تمام این اعمالی که صورت میگیرد،با تمام خفقان میتوان جلوی اندیشه را گرفت؟"
سر انجام خسرو گلسرخی به همراه کرامت الله دانشیان اعدام شد و در کنار شماری از فعالین سیاسی زمان شاه چون :محمد حنیف نژاد،سعید محسن،علی اصغر بدیع زادگان و علی میهن دوست و گروه بیژن جزنی که به همران هشت نفر دیگر از همراهانش در 30 فروردین 54 در تپه های اوین کشته شدند،در قطعه سی و سی بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
گرچه با خسرو گلسرخی به عنوان یک مارکسیست اسلامی و فردی که احساس نیکی به اسلام و البته کمونیسم دارد به عنوان عقیده ای شخصی چندان موافقتی ندارم اما تفاوت در اندیشه افراد،بی دین یا با دین بودن انها دلیل بر ان نمی گردد که افراد را بر حسب اندیشه شان تقسیم بندی کنیم.مبارزات سیاسی و ازادیخواهانه افرادی چون گلسرخی همواره برای من قابل احترام بوده و تنها به دلیل تفاوتهایی در عقاد خود و انها جهت را بر سکان قضاوت نامنصفانه نمی گذارم.
در ادامه وصیت نامه زنده یاد خسرو گلسرخی را میخوانید:
من یک فدایی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میکنم و شما اقایان فاشیست که فرزندان خلق ایران را بدون هیچ گونه مدرکی به قتلگاه میفرستید،ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت.شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب شما را خواهد شکافت.شما ایمان داشته باشید که حکومت غیر قانونی ایران در 28 مرداد سیاه به خلق ایران توسط امریکا تحمیل شده در حال حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهر امیز توده های ستم کشیده ایران واژگون خواهد شد.ضمنا یک عده حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یک هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.
دفاعیه او در دادگاه مشهور شد.این دفاعیه با سانسور در زمان شاه از تلویزیون پخش شد ولی بار دیگر به صورت کاملتر در اولین روزهای سقوط شاه در پنجمین سالگرد اعدام خسرو گلسرخی در شب 29 بهمن 1357 از تلویزیون سراسری ایران پخش گردید.او در دادگاه از عقاید مارکسیستی خود و تاثیر پذیری اش از اسلام سخن گفت و رژیم شاه را به شدت محکوم کرد.


برای مشاهده دفاعیات خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه اینجا را کلیک کنید.
همچنین میتوانید از طریق این لینک فیلم دفاعیه خسرو گلسرخی را دانلود کنید.

شعری از خسرو گلسرخی:

زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگر
چنین زمانه چه سخت است در زمانه ی دیگر
هزار خنجر کاری به انحنای دلم آه
مخوان. ترانه مخوان. باش تا ترانه ی دیگر
بهانه بود مراشرکت قیام گذشته
عطش. عطش تو بمان گرم. تا بهانه ی دیگر
همیشه قلب مرا زخم. زخم کهنه ی کاری
همیشه دست ترا تیغ. تیغ فاتحانه ی دیگر
سکوت در دل این آشیانه ی ممتد وای
کجاست منزل امنی. کجاست خانه ی دیگر
خروش و جوشش دریاچه در کرانه ی من بین
این ترانه نبوده است در کرانه ی دیگر
جوانه سبز نبوده است. در گذشته ی این باغ
بمان تو سبزی این باغ. تا جوانه ی دیگر
زمانه حادثه خوش آمدی. سلام بر رویت
که شب نشسته به خنجر در آستانه ی دیگر
به جان دوست از این تازیانه ی دیگر
کجاست سرخی فریاد های بابک خرم؟
کجاست کاوه ی آزاده ی زمانه ی دیگر؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

ولنتاین ملی

بیست و نهم بهمن ماه(ماه سلامت و اندیشه و نیکی)مقارن است با جشن اسفندگان،یکی از جشنهای ملی ایرانیان که در دوران پرشکوه ایران باستان ار جلال و عظمت و تشریفات خاصی بهره مند بوده است.این روز یاداور عشق و مهربانی و ویژگی های شاخص انسانی،بزرگداشت مقام زن و احترام به مرتبه شامخ بانوان می باشد.متاسفانه امروزه دنیای به اصطلاح متمدن غرب بسیاری از مراسم و ارزشهای ملی ما ایرانیان را به سرقت برده و با اضافه نمودن عناصر فرهنگی خود به این جشنها و مراسم ایرانی رنگ و لعاب اروپایی به ان بخشیده و اصل و واحد انرا با نام خود به پاین رسانده.گو انکه روزهایی همچون ولنتاین که شاید قدمت برگزاری و تقویمی شدن رسمی ان که با تلاش ملل اروپایی در سطح جهان به چند دهه هم نمی رسد ریشه اش به بیش از سه هزار سال پیش و ان هم به رسوم و سنت ایرانیان باز میگردد.بسیار مایه افتخار ما ایرانیان است،در زمانی که واژه هایی همچون عشق و عطوفت،بخشندگی و جوان مردی،ازادی و ازادمداری،برابری مقام زن و مرد،حقوق بشر و بسیار ارکان انسان گرایانه دیگر برای اهالی غرب و امریکا تا حتی دو قرن پیش نیز ناشناخته بود نیاکان ما برای هر کدام از این ارزشها مراسم و جشنهای خاصی را برگزار میکردند تا هویت انسانی و پس از ان ملی را گرامی بدارند.بیست و ششم بهمن ماه به عنوان روز جهانی ولنتاین شناخته میشود،اما لازم است تا هر کدام از ما وظیفه ملی میهنی خود را هرچند در زمینه این گونه روزها ارج بنهمیم و ایام اصلی و بن و ریشه این گونه روزها را جشن بگیریم.اصل و ریشه روز ولنتاین به ایران باز میگردد و مصادف است با جشن اسفندگان که عشق و احترام را در بر میگیرد.شاید بهتر باشد هر کدام از ما به جای جشن گرفتن ولنتاین جهانی،ولنتاین ملی را جشن بگیریم و سعی را بر ان بگذاریم تا این روز را(جشن اسفندگان)به عنوان روز ولنتاین به جهانیان معرفی نماییم.
در فرهنگ ایرانی همه روزهای سال فرخنده است.همه روزهای سال روز زن است.همه روزهای سال روز مرد است.به دیگر سخن،همه روزهای سال روز گرامیداشت فروزه های نیکوی انسانی است.یکی از جشنهای فرخنده که نیاکان ما با شور و شوقی ویژه برپا می ساخته اند((سپندار جشن)) یا ((اسفندگان))بود.سپندار جشن یا جشن اسفندگان متعلق به فروزه پاک و جاوید((سپنتا ارمئینی)) یا ((سپندارمز))
یا ((اسفند)) می باشد.این جشن فرخنده در روز ((اسفند))از ماه ((اسفند)) یا پنجمین روز از دوازدهمین ماه سال بر گزار میشد.که امروزه بنا به دگرگونیهایی که در گاهشماری اوستایی صورت گرفته این جشن در 29 بهمن ماه برگزار میشود.
سپنتا ارمئینی یکی از صفات یا فروزه های اهورامزدا(خدای زرتشتیان)است و نماد ایمان،فداکاری،اندیشه رسا،فروتنی،بردباری،وفاداری،مهر و محبت و حامی زنان نیک و پارساست.
سپندارمز روز همه زنان و عاشقان ایرانی است.پس اگر می بینیم که در فرهنگ ایرانی اصراری نیست تا این روز را((روز مادر))بنامند به این خاطر است که در فرهنگ ایرانی زن بودن یک ارزش است و بارور شدن و مادر بودن یک موهبت است و بس.
روزی است که نسخه اش را بیگانگان برای زن ایرانی ننوشته اند.ما باید بر خود ببالیم که هزاره ها پیش تر از ملل به اصطلاح متمدن امروزی نیاکانمان روزی را برای ارج نهادن به جایگاه زن در جامعه برگزیده اند.
امروز زنان ایرانی بر خور میبالند از اینکه در سرزمینی زندگی میکنند که شیر زنانی چون دغدو،پوروچیستا،روشنک،پانته آ،ارتمیس،کاساندان،پروشات،ماندانان،اتوسا،شهرناز،ارنواز،فرانک،سیندخت،

ارودابه،تهمینه،گردافرید،فرنگیس،منیژه،بانو گشسب،سمن ناز،استر،ویس،کتایون،همای،پور اندوخت،ازر میدخت،
گردویه،شیرین،خرمک،رابعه قزداری،زرین تاج،قمر الملوک وزیری،درة المعالی،شهناز رشدیه،سیمین بهبهانی،سیمین دانشور،پروین اعتصامی،فروغ فرخزاد،توران شهریاری،پروانه اسکندری،زیبا کاظمی و بسیاری دیگر از زنان نام اور و مبارز را در خود پرورانده است.
باشد که ادامه دهندگان راه انها باشیم.
در گاه شمار(تقویم)های مختلف ایرانی،علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند،هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند.به عنوان مثال روز اول هر ماه «روز اورمزد»،روز دوم هر ماه،روز بهمن(سلامت،اندیشه) که نخستین صفت خداوند است(طبق تعالیم زرتشت)،روز سوم هر ماه،اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است،روز چهارم هر ماه،شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی ارمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم هر ماه،«سپندارمز» بوده است.پندارمز لقب ملی زمین است.یعنی گستراننده،مقدس و فروتن.زمین نماد عشق است چون با فروتنی،تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد.زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود دامان می دهد.به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمزگان را به عنوان نماد مهر مادری و باروری می پنداشتند.
در هر ماه،یکبار،نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن میشد،جشنی ترتیب میدادند متناسب با نام ان روز و ماه.مثلا شانزدهمین روز هر ماه،«مهر» نام داشت و در ماه مهر«مهرگان» لقب می گرفت و می بینیم که چگونه هر جشنی با معنی و مفهوم عمیق خود برای مردم شادی می افرید.
روز ابان در ماه ابان جشن«ابانگان» است یعنی جشن ستایش اب و روز اذر در ماه اذر جشن «اذرگان» است یعنی جشن ستایش اتش و همین طور روز پنجم ماه دوازدهم (اسفند)،«سپندارمز» یا «اسفندارمز» نام داشت که جشنی با همین عنوان می گرفتند.«سپندارمزگان» روز زن و زمین است.
در این روز مردان به همسران خود هدیه می دادند.مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی می نشاندند و از انها اطاعت میکردند و به انان هدیه می دادند.این یک یاداوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدتها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار میشد همواره این ازرم و احترام به زن برای مردان گوشزد می گردید.
هنوز نیز در برخی از گوشه های ایران زمین مانند اصفهان،پهله،ری و دیگر شهرهای ناحیه ی مرکز و غرب و ایران،مراسم جشن اسفندگان همچون گذشته برگزار می شود،در این روز بانوان لباس و کفش نو می پوشند،زنانی که مهربان،پاکدامن،پرهیزگار و پارسا بوده اند و در زندگی زناشویی خود فرزندان نیک را به جامعه تحویل داده اند مورد تشویق قرار میگیرند و از مردهای خود پیش کش هایی دریافت می کنند.انها در این روز از کارهای همیشگی خود در خانه و زندگی معاف شده و مردان و پسران وظایف جاری زنانه را در خانه به عهده میگیرند.
این جشن را با نامهای جشن برزیگران هم نامیده اند.در روز اسفندگان چند جشن با مناسکی به خصوص برگزار می شده است.نخستین جشن مردگیران یا جشن مژدگیران بود که اختصاص به زنان داشت.در این روز مردان برای زنان هدیه میخریدند و از انها قدردانی مینمودند.امروزه نیز بیشترین جنبه مورد تاکید در اسفندگان قدرانی از زنان است.ر زمان گذشته{چنان که ابوریحان روایت کرده است} عوام کارهای دیگری هم انجام میدادند،همچون ائین های جادویی برای دور کردن خرفستران. اما ابوریحان این ائینها را تازه و نااصیل خوانده است.


جشن سپندارمز امشاسپند مینوی مهر پاک و عشق مادری و دوستی جهان گستر و فروتنی و بردباری و سود رسانی و ابادانی زمین بر ایرانیان به ویژه بانوان دلسوز و فداکار این سرزمین خجسته باد.

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

تناقضات در اسلام


مجموعه تناقضات، يا بقولي ضدو نقيض گوئي ها در اسلام و خصوصا کتاب قران به حدي وسيع و متنوع است که بلافاصله ذهن شگفت زده را با يک سئوال اصولي درگپر مي کند: "پس چه عواملي سبب شده که خيل عظيمي از انسان هاي جهان درگير چنين ائيني شوند؟
گذشته از "انتقال ارثي مذهب، تبليغات عظيم دکانداران دين و کمبود دانش، و هراس انسان در قبال نادانسته ها و بطبع جستن علت‌ها در ماورا الطبيعه"، دليل اصلي نبريدن مسلمانان از پندارهاي خود عدم اطلاع کافي در مورد دين اسلام است.
در جهان ما، به‌غير از نقدهاي کلاسيک در مورد مذاهب، از عصر فروغ اروپا بدين سو پژوهشگران بسياري در زمينه نقد اديان سامي از جمله يهوديت، مسيحيت و اسلام، تحقيقات دامنه داري را انجام داده اند که ثمره ان انتشار صدها کتاب و رساله و مقاله با ارزش روشنگرانه در جهان غرب است. نتيجه کنکاش اين محققان، گذشته از زمينه ها و ديدگاه هاي متفاوت نقد تاريخي، در يک اصل مشترک است و ان کپي برداري و اقتباس هاي اديان از ديگر اديان ماقبل خود است.
اين کپي برداريها عميقا براي بنا کردن يک دين ـ چون اسلام ـ لزوم داشتند زيرا دين جديد نه تنها مي‌توانست از نفوذ عقايد نشر يافته در گذشته بهره گرفته آن را به اسم خود ثبت کند، بلکه از آن سوي مزيد بر علت، در صدد بودن ثبوت يگانگي خداي جديد با خدايان قديمي بود. اما اين کپي برداريها با ملحقات جديد عاري از تضاد نمي توانست باشد زيرا:
1- اديان قبلي نيز در خود مملو از تضادهاي بي پاسخ بودند که از ان اديان مستقيما به دين جديد راه مي يافت. و دليل ديگر
2- عدم اگاهي و شناخت دقيق از دين مورد نقل بعلت فقدان امکانات کافي ثبت مطالب در گذشته هاي دور بود، زيرا انان تحقيقا فقط به متون اساطيري تمدن هاي ما قبل خود دسترسي داشتند و نيز قسمتي از اطلاعات خود را در سفرها و از طريق انتقال شفاهي مي اموختند. عصبیت و عجله در جاانداختن دين مزبور بمنظور ندادن فرصت عکس العمل ـ و تفکر ـ به مردم و تغييرات ماهيتي اثر گرفته از شرايط امروز و ديروز متوليان دين نيز خود سبب حالتهاي گوناگون تبليغ دین و بطبع ضدو نقيض گوئي مي شدند؛
که نمونه برجسته ان طريق دعوت محمد در مکه بزمان آغاز، و بعد در مدينه پس از قدرت گيري نسبي بود که تغييراتي اساسي را در ديدگاه و عملکرد محمد و يارانش به نمايش مي گذارد. اما با وجود کليه اپن تضادهاي شگفت آور مي بينيم که در جهان اسلام تحول عميقي در مقوله گسست استبداد سپاه مذهبي ـ‌ و تجدد ـ صورت نگرفته است. بعضي از علل را برشمرديم و اما ـ به تکرار ـ برجسته ترين علت اين موج عقب ماندگي، عجين شدن فرهنگ مبدع با تحجر ديني و تفکر نکردن ملل و نداشتن شناخت کافي از ساختار و ماهيت دين اسلام است که سبب را تحقيقا مي توان فضاي بسته اجتماعي ـ سياسي آن سامان و حمايت برخي قدرت ها از جهل دانست. پس با روشنفکران و پژوهشگران است که در اپن راه خطير همتي کنند و با تحقيق و تفحص در ريشه ها و نشر و ترجمه آثار پپشگامان روشنگري بکوشند تاقفل هزاران ساله جهل و خرافات و واپسگرائي شکسته شود. پر امپد که چنپن باد.
محمد( يا خدا؟!) براي اثبات اينکه قران کلام خداست مدعي مي شود که:‌‌ "اگر در انچه بر بنده خويش نازل فرموده ايم در ترديد هستيد سوره اي همانند ان بياوريد و جز خداي، همه حاضران‌تان را هم{براي کمک} فرا خوانپد اگر راست مي گوئپد"(البقره ۲۳).
زنده ياد علي دشتي بعنوان زبانشناس، در کتاب معروف بيست و سه سال خود به غلط هاي دستور زباني متعددي در قران اشاره مي کند که حاکي از کم سوادي نويسندگان آن‌است. جالب‌تر اين‌که عبدالله بن ابي سرح از صحابه خاص پپامبر و از معدود کاتبين وحي الهي جزو اولين کساني بود که اصالت ايات قراني را مورد ترديد قرار داد، زيرا او شخصا چندين بار در متن آياتي از قران تغييراتي ايجاد کرد که مورد پذيرش محمد واقع گرديد. از مهمترين اين تغييرات مي توان از اضافه کردن سليقه اي فتبارک الله احسن الخالقين به پايان آيه ۱۴ سوره مومنون ياد کرد. وي بلافاصله پس از يقين از شخصي نويس بودن قران، اسلام را ترک گفت و محمد نيز سراسيمه فتوي به قتلش صادر کرد.
ديگر تناقضي که در قرآن به چشم ميخورد افسانه افرينش است. بدين صورت که" ابتدا ادم و سپس حوا از پهلوي ادم خلق شد"(النسا ۱). اما اين سرگذشت، گذشته از علمي نبودن، ضد اخلاقي نيز هست، زيرا بقول شجاع الدين شفا:‌ "قران نيز چون تورات همه آدميان را زاده زنا، يعني حاصل همخوابگي پسران آدم با مادر يا خواهرانشان و پا با محارم نزديکشان (خواهرزاده يا برادرزاده يا عمه و خاله) مي شمارد که همه اين همخوابگي ها در هر دو کتاب منع شده اند" (تولدي دپگر؛۲۲۱). قسمت دوم سريال آفرينش نيز سئوال بر انگيز است، زيرا اگر خدا محل سکونت آدم و حوا را از ابتدا بهشت (يعني محلي در اسمان ) معين کرده بود (طه؛ ۱۱۸و۱۱۹)، پس ديگر به چه دليل بر خود زحمت ساختن زمين و کائنات را در شش روز هموار کرد؟! و بر فرض اينکه خداوند بر همه چيز آگاه است، پس حتما از قبل مي دانسته که آدم و حوا از ميوه ممنوعه خواهند خورد و آن‌وقت او هم آن‌ها را از بهشت خواهد راند، پس ديگر چرا تقصير گمراهي آنها را به گردن شيطان مي اندازد؟ و اصولا چرا پيشاپيش شيطان را خلق کرد تا موجب گمراهي انسان شود و اصولا علت اپن خيمه شب بازي بنام آزماپش درجه ايمان انسان چيست؟
همانگونه که ذکر شد، به تصريح قران زمين و زمان، انسان و حيوان و هر چه هست در شش روز آفريده شد (البقره ۱۱۷/نازعات ۲۷تا ۳۲/فرقان ۵۳/آل عمران ۵۹). اما درست همين خدا در سوده فصلت آيات ۹ تا ۱۲ متذکر مي شود که "زمين را در دو روز و موجودات و کوهها را در چهار روز و هفت اسمان را در دو روز ديگر آفريديم"، که جمعا مي شود هشت روز!! خود جريان آسمان هفت طبقه و چراغاني يکي از آنها بنام فرودين بوسيله ستاره ها براي تزئين و البته راهنمائي مومنين در شبانگاهان(فصلت ۱۲و۳۷/ انعام ۹۷)، و غروب کردن خورشيد در چشمه اي گل آلود و سياه(کهف ۸۶)، و بر افراشتن کوهها بمانند ستونهائي براي جلوگپري از افتادن اسمان روي زمپن(نبا ۷ / حج ۶۵)، جلوگيري از برخورد خورشيد و ماه به امر الهي (پس ۴۰)، و جريان اجنه مسلمان و کافر(سوره جن)، و اينکه: "اگر از تو در باره علت هلالهاي ماه پرسيدند بگو: علت اين‌است که مردم وقت معاملات و اوقات حج را بشناسند "(البقره ۱۸۹)، و افرينش شب فقط براي خوابيدن انسان ـ که احتمالا خداوند در اينجا فراموش مي کند که مناطقي بر روي کره زمپن وجود دارند که در انجا شش ماه شب و شش ماه روز است!
بگفته تورات و به تصديق انجيل و قران، اولين انسان ـ حضرت آدم ـ در حدود شش هزار سال پيش خلق شد. اين در حالي‌ست که امروزه باستان شناسان فسيل هائي را با قدمت بيش از سيصد هزار سال در يخچالهاي طبيعي جهان کشف کرده اند که عملا بر فرضيه الهي آفرينش خط بطلان مي کشد. علاوه بر اين، با وجود حقايق آشنا و انکار ناپذيري همچون اطلاع از عمر شانزده ميليارد ساله کائنات و عمر تقريبي شش ميليارد ساله منظومه شمسي و قدمت سه ميليارد ساله پيدايش اولين زندگي بر روي کره خاکي، ديگر چنين قصه هائي جائي ندارند بجز موزه اسطوره هاي تاريخي.
افسانه هفت طبقه آسمان خداوند(البقره ۲۹)، پيام يوري گاگارين اولين فضانورد جهان را (البته پيرو آيه هشت سوره جن، اولين فضانوردان اجنه بوده اند!) به يادها مي اورد که خبر داد "در اينجا نه خدائي هست و نه عرش الهي و ملائک نگهبان"!
در ادامه افسانه آفرينش، خداوند در ايات متعددي اين امتياز را براي انسان قائل مي شود که: "خورشيد و ستارگان و همه موجودات زمين و درياها و غلات و نخلستانها و تاکستانها را {فقط} براي استفاده آدميان آفريديم"(‌‌ بقره ۲۹/ مومنون ۱۸/ رعد ۳). طبق اين آيات و پيرو هسته مرکزي اسطوره آفرينش ـ خلق همه چيز در شش روز ـ‌ فاصله چنداني بين بوجود آمدن اولين نباتات و تک سلولي ها و انسان نمي‌تواند وجود داشته باشد ( چيزي کمتر يک هفته). اما بر طبق آخرين کشفيات دانشمندان ـ مطالبي که امروزه حتي در کتابهاي درسي دوره راهنمائي متوسطه هم قابل دسترس است ـ خورشيد ميلياردها سال و گياهان و حيوانات ميليونها سال پيش از پيدايش انسان وجود داشته اند، بدون اينکه علت وجودي انها مورد استفاده قرار گرفتن توسط انسان باشد!!
***
همانطور که همگان ميدانند، در قران بدفعات و به جديت تاکيد شده که سخنان و فرامين خداوند به هيچ وجه قابل تغيير نيست و ضمنا همه زمان ها و مکان ها را در بر ميگيرد( کهف ۲۷/ انعام ۳۴/ يونس ۶۴/... ). اما همين خداوند مظهر کمال راستگوئي و پيامبرش که بغير از دستورات او چيزي به زبان نمي اورد، بارها سخنان خود را ـ که جزو لاينفک اصول اسلام است ـ تغيير مي دهند و حتي گاه بکل زير آن مي زنند! چند مورد ازين تناقضات به شرح زير است:
· در مکه، در ابتداي يروژه اسلام، محمد به قصد فشار نياوردن به تازه مسلمانان از آنان خواست که فقط دو بار در شبانه روز، صبح و شب، نماز بخوانند‌ (طه ۱۳۰). اما ارباب آسماني محمد بعدا تصميم گرفت که ان را به سه بار در شبانه روز افزايش دهد (هود ۱۱۴). و مي بينيم که در انتها، بهنگام قدرت گيري نسبي اسلام و به زماني که شعار "يا مسلمان شويد و يا خود را براي مرگ ـ وبا يک درجه تخفيف قطع شدن دست ‌آماده کنيد " به سرلوحه فرامين اسلامي تبديل گرديد (‌انفال ۱۲/ محمد ۴/مائده ۳۳)، بجا آوردن نمازهاي "پنجگانه" به امري ضروري و به مثابه ستون دين، به خيل واجبات اسلام پيوست.
· ايام نخستين اسلام با نيايش به درگاه خدائي اغاز گرديد که همچون خداي يهوديان در مسجدالاقصي در شهر بيت المقدس ساکن بود. اما همين خدا به محض اينکه رسولش پس از گذشت شانزده ماه از هجرت به مدينه با يهوديان آن ديار درگير شد، از شمال غربي مدينه به خانه کعبه واقع در شهر خشک و بي آب و علف مکه نقل مکان کرد!
علت اينکه در ابتدا بيت المقدس بعنوان قبله مسلمانان برگزيده شد، نوپايي اسلام ، و سابقه مقدس بودن آن شهر وثابت کردن اين مطلب حياتي بود که "خداي معرفي شده توسط محمد، همان خداي عيسي و موسي است". وبدين خاطر يک خداي واحد عملا نمي تواند دو دستور متضاد صادر کند. علاوه بر اين، طبق روايت خود قران، سابقه بت خانه بودن خانه کعبه و نا هماهنگي آن با فلسفه بت شکني محمد و بطبع مناسب نبودن آن بعنوان خانه خدا، خود ديگر علتي بود که محمد را وادار به روي آوردن به بيت المقدس کرد. و مهمتر از همه، محمد بيت المقدس را بعنوان بديلي در مقابل مکه قرار داد که اين خود از حس رقابت با متوليان خانه کعبه يعني اقوامش ناشي مي‌شود. خداوند در توجيه اينکه چرا زير حرفش زده چنين مي گويد:‌ "مردمي که کم خردند خواهند يرسيد: چه چيز انها را از قبله اي که روبروي ان مي ايستادند بر گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از ان خداست و بدان سبب ان را دگرگون کرديم که انان که از اوامر خداوند و ييامبر ييروي مي کنند را از انان که مخالفت مي ورزند بازشناسيم" (‌بقره ۱۴۲ و ۱۴۳)
در همين رابطه، موسم روزه داري نيز از سوي خداوند دچار چند تغيير ميشود. بدين قرار که ابتدا محمد در سال اول هجرت، روز دهم محرم(يکي از روزهاي مقدس ييش از اسلام) را بعنوان روزه داري برمي گزيند و اما يس از چندي به تبعيت از يهوديان ـ و البته خداي يهوديان! ـ کل ماه "کييور" انان را براي روزه تعيين مي کند، ولي بعد از کدورت با يهوديان مدينه، به موازات تغيير روز تعطيل عبادي از شنبه به جمعه، و تغيير قبله از مسجدالاقصي به کعبه، ماه روزه داري نيز از "يوم کييور" به رمضان تغيير مي يابد.
همانطور که اشاره شد در ابتدا روز تعطيل هفته، روز شنبه بود. قران نيز همچون تورات، از طريق اياتي چند بر اين نکته تاکيد مي ورزد که شنبه روزيست مقدس که خداوند ـ يس از يکهفته تلاش بي وقفه براي افرينش ـ در ان روز به استراحت مي يردازد. حتي در اياتي صريحا اشاره مي کند که خداوند يهودياني را که در روز شنبه بجاي عبادت و شکرگذاري به درگاه خداوند، به صيد ماهي يرداخته بودند، به بوزينه تبديل کرد (بقره ۶۵/ مائده ۶۰/ اعراف ۱۶۶)! اما همين خداوند در يک سوره کامل روز جمعه را بعنوان روز تعطيل و عبادت معرفي ميکند: "اي کساني که ايمان اورده ايد، چون نداي نماز روز جمعه در دهند، به نماز بشتابيد و داد و ستد رها کنيد"(جمعه ۹(

بزرگترين تناقض فلسفی قران
با مطالعه قران و همچنين گذری در ميان متون مرجع و احکام اسلامی به تناقض اشکاری بر می خوريم که می توان از ان بعنوان بزرگترين تناقض فلسفی قران ياد کرد. در همين راستا، ژول لابيوم J. Labeaume اسلام شناس قرن نوزدهم فرانسه در کتاب ارزنده "تجزيه قران" ، به بيش از صد ايه مختلف اشاره می کند که پيرو آن، تمامی مسائل مربوط به انسان و جهان و کائنات از جمله اعمال و کردار انسان، تمامی سخنان و افکار، تولد و مرگ و بطبع طول عمر، احساسات درونی و ريزترين فعل و انفعالات مجموعه طبيعت و کهکشانها و حتی کوچکترينشان - همه و همه- توسط خداوند از پيش مشخص و تعيين شده و بطور دقيق در "لوح محفوظ" ثبت و نگهداری می شود. پس بدينسان، انسان عاری از قدرت تشخيص و انتخاب است.
اما در سوی ديگر، همين خداوند متعال در اياتی چند شديدن تهديد و تأکيد می کند که " انسان مسئول مستقيم اعمال خويش است و برای انانی که به راهی غير از انچه مقرر کرده ايم می روند اتشی سخت مهيا کرده ايم"(104 انعام، 15 جاثيه، 67 توبه، 51 اعراف، النجم 38 و 39(
و باز در کنار اين تناقض آشکار "يک بام و دو هوا"، می بينيم که در جای ديگر خداوند در اقدامی غير مترقبه اعلام می کند که "شيطان را مأمور گمراهی انسانها قرار داده است" (سبا؛ 21) در همين رابطه دکتر شجاع الدين شفا چنين متذکر می شود: " البته با همه گذشت قرون، هنوز بدين دو پرسش پاسخ قانع کننده ای داده نشده است که اگر خدا خودش به شيطان اجازه داده بود که مردمان را گمراه کند، گناه ادم و حوا که فريب اين شيطان را خوردند چه بود؟ و به‌فرض‌ِ آن هم که اين دو گناهکار بودند چرا بايد فرزندان نسل های بعدی آن‌ها بابت گناه اين پدر و مادر ساده لوح جواب پس بدهند؟". (تولدی ديگر؛ 388) حال با توجه و بر مبنای چنين چند گانگی هائی، چگونه می توان جايگاه "جبر" و "اختيار" را در فلسفه دين اسلام از هم تفکيک کرد؟!
اگر انسان "مختار" است، پس منظور از تأکيدهای مکرر قران برای "از پيش تعيين شده بودن" همه چيز و وجود نوعی مرکز بايگانی بنام "لوح محفوظ" و اصولن "فلسفه تقدير" چيست؟ اگر انسان "اجبار" داشته و در حوزه ای غير اختياری می زيد، پس ديگر تدارک مکانهايي بنام "بهشت" و "جهنم" بمنظور پاداش و جزای اعمال انسان در چيست؟! و اصولن سنجش اعمال انسان بر چه مبنايي انجام می گردد و اين سنجش در حياتی کاملن مشخص و از پيش تعيين شده چه کاربردی دارد؟!
اين تضاد عميق سالهاست که از سوی منتقدين به پرسش گرفته شده، بدون آن که هيچ يک از علمای مذهبی تا کنون توانسته باشد پا سخی درخور بدان بدهد. علمای مذهبی، خصوصن روشنفکران مذهبی- نيک می دانند که پاسخگويي به چنين پرسشی مستلزم ناديده گرفتن اصول اساسی و مسلم دين اسلام است - که طی آن دکانداری دين در هر جا به فراخور زمان حکمی از آستين بيرون می‌آورد- ، بنابراين آنان با پيچاندن صورت مسئله و با طرح سئوالاتی ديگر به عوض جواب، عملن از پاسخگويي طفره می روند. اين شانه خالی کردن از پرسشهای خردگرايان و فرار از پاسخ دهی با مطرح کردن حکم کليشه‌ای "در کار خدا و رسولش مداخله نکنيد" به منظور به بن بست رساندن پرسش و خاموش کردن عقل نقاد پرسشگر ، - با وجود ريشه ای کهن - تحقيقن نتوانسته و نخواهد توانست انسان خردگرا و کاوشگر را قانع کند، زيرا رشد علم در عصر حاضر و تکاپوی بی وقفه انسان در راه برون رفت از خيل مشگلاتی که بشر تاريخن بدان گرفتار آمده، خودبخود اصول پوسيده مذهبی را به چالش جدی گرفته و نياز به شفافيت باورهای انسانی را دو چندان کرده است.
* * *افسانه آخرت !
سخن از بهشت به ميان امد و ان پردازش افسانه ای که دهان هر مومنی را اب می اندازد! در درازنای تاريخ، پی امد و ثمره چنين تناقضی - که بهشت ناميد می شود- خود پرسشهای بی شماری بوده است که از سوی عقلهای نقاد و ذهن های پرسشگر مطرح و از سوی دکانداری دين تمامن بی پاسخ مانده اند. در اينجا به چند نمونه از اين پرسشهای بی پاسخ مانده اشاره می کنيم:
قران ادعا می کند که انسانها پس از مرگ در جهان اخرت - و روز قيامت- دوباره زنده خواهند شد و به حساب اعمال خوب و بد انان به دقت رسيدگی می شود.( سوره القيامه و بسياری از ايات ديگر ) امروزه، گذشته از رد صريح چنين ادعای بی اساسی بوسيله علوم طبيعی و زيست شناسی، سئوالاتی نيز در مورد فلسفه وجود بهشت و جهنم مطرح است که افزون بر دلايل علمی، بيش از پيش انسان را بر اينگونه معرکه گيری های ياوه گونه اگاه - و البته متأسف - می سازد. مثلن می دانيم که انسانها در سنين متفاوت می ميرند؛ گاه در کودکی و ميانسالی به سبب حادثه يا بيماری، و گاه در کهن سالی به علت طبيعی.
حال اگر کودکی در سن چهار سالگی بميرد، در روز جزا در چه سنی دوباره زنده خواهد شد؟ آيا در همان چهار سالگی؟ يک کودک چهار ساله که قطعن نيازمند مراقبت والدين است چگونه می تواند از نعمت های بهشتی رنگارنگ استفاده کند؟ آيا خداوند مادر اين کودک را نيز برای مراقبت از وی به بهشت خواهد آورد؟ اگر آن مادر گناهکار بود تکليف چيست؟! فرض را بر اين قرار دهيم که خداوند آگاه بر همه چيز(!) يکی از حوريان زيبا روی بهشتی را در يکی از مهد کودک های بهشت مأمور نگهداری از کودک مورد نظر بنمايد. با وجودی که می دانيم در بهشت کسی پير نمی شود و بطبع بزرگ هم نخواهد شد، آيا می توان زندگی ابدی يک کودک چهار ساله بلاتکليف را تحت سرپرستی يکی از حوريان لذت از نعمات بهشتی ناميد؟
اگر کودک مزبور در سن بيست سالگی زنده شود، باز چنين امری جای سئوال دارد، زيرا اين جوان بيست ساله ديگر ان کودک چهار ساله ای که در چهار سالگی مرده و بطبع از لحاظ فيزيکی رشد نکرده و تغييرات بيولوژيکی مربوط به بلوغ را پشت سر نگذارده، نيست! نه ظاهرش همان است و نه افکارش و نه اعمالی که بايد بخاطرش جواب پس دهد زيرا کل طول شانزده سال باقيمانده ( 16= 4 -20) را هيچوقت زندگی نکرده که بخواهد عملی خلاف و يا موافق خواست باری تعالی انجام داده باشد! حال طبق انچه تفضيلش رفت و با علم به اينکه در بهشت بدون زمان و انتهای ساخته و پرداخته جناب خداوند کودک نه حق رشد دارد و نه حق مردن مجدد - با تمام اين اوصاف- تکليف کودک بی نوای سرگردان در اخرت ادعايي قران چه خواهد بود؟
ظاهرن سازندگان داستان مهيج بهشت با حوريان سپيد تن و خوش روی و هميشه باکره(!) و نهرهای شراب و عسل و درختان سرسبز پرميوه و ديگر نعمتهای الهی - که البته تنها آرزوهای فروخورده و بی سرانجام اعراب بيابانگرد هزارو چهارصد سال پيش بوده اند- در طرح خود کودکان را از قلم انداخته اند! حال ببينيم که ديگر چه مواردی از قلم کم حوصله پردازندگان عجول طرح بهشت خيالی افتاده است.
در قران در مورد بهشت می خوانيم:
« ميوه هایي که خود بر می گزينند و گوشت پرنده هر چه بخواهند و "حوران درشت چشم" همانند مرواريدهایي در صدف همه به پاداش کارهائي که می کرده اند»( الواقعه؛ 20 تا 24).
بعد می افزايد: « اما اصحاب سعادت چه حال دارند؟ در زير درخت سدر بی خار و درخت موزی که ميوه‌اش بر يکديگر چيده شده و "سايه ای دايم" و "آبی همواره روان" و ميوه ای بسيار که نه منقطع می گردد و نه کس را از آن باز می دارند و زنانی ارجمند، آن زنان را ما {خدا} افريديم وچه آفريدنی(!) و دوشيزگان ساختيم که معشوق همسران خويشند برای اصحاب سعادت.»(الواقعه؛ 27 تا 38(
حتی خداوند در جايي پا را از اين هم فراتر می گذارد و حکم ممنوعيت شراب را که در همين قرآن صادر کرده و آن را از بدترين دشمنان مومن ناميده در بهشت لغو می کند: « اينان مقربانند در بهشت‌های پر نعمت بر تختهائی مرصع نشسته و "پسرانی همواره جوان" گردشان می چرخند با قدحها و ابريقها و جامهايي از شرابی که در جويها جاری است که از نوشيدنش نه سردرد گيرند و نه بيهوش شوند. (الواقعه؛ 11و 12- 17تا 19)
پس می بينيم که خداوند مهربان نه تنها دختران درشت چشم که حتی پسران هميشه جوان را نيز برای تکميل عيش برادران مومن {اينجا نيز چون هميشه خواهران مومن حذف شدند!} در اختيارشان قرار می دهد!
اکنون در راستای افسانه پر هيجان بهشت، پيرمرد 85 ساله ای را در نظر بگيريم که اخيرن با حضرت عزرائيل ملاقات کرده و قرار است با نوای صوراسرافيل بيدار شود. علاوه بر سئوالات مشابهی که در مورد کودک چهار ساله مطرح گشت، پرسشهای ديگری نيز پيش می ايند:
با وجود کهولت سن و ضعف جسمی و جنسی، حوريان "مرواريد چشم" خداوند به چه کار اين پيرمرد زبان بسته می ايند؟! با وجودی که - طبق دلايل گفته شده- امکان تغيير فيزيکی و بيولوژيکی و حتی روحی در اين شخص غير ممکن است، جز اين است که پيرمرد بی نوای ما بايد در زمانی به وسعت بی نهايت عشوه زيبارويانی که خداوند در وصفشان در ايه 35 سوره الواقعه تأکيد می کند "و چه افريدنی" را ببيند و حسرت بدل بر سرنوشت خويش لعنت بفرستد؟ گذشته از آن، پی آمدهای اجتناب ناپذير پيری همچون اختلالات دستگاه گوارش و ضعف شنوايي و بينائي و ديگر ضعفهای جسمی او چه خواهد شد؟ برطرف خواهد شد؟ در اين صورت او ديگر همان فرد نيست! او را جوان خواهند کرد؟ پس با وجود حذف قسمتی از طول زندگی او، چگونه می خواهند حساب تمامی اعمالی که او در زندگيش انجام داده را دقيقن بررسی کنند؟! شايد بهترين (پر ثواب ترين!) قسمت زندگی او همان ايام پيری بوده باشد و او پس از سالهای پر از گناه توبه کرده و خداوند بخشنده هم توبه او را پذيرفته باشد، حال اگر قسمت پرثواب و بهشتی زندگی او حذف شود، ايا باز او می تواند اجازه ورود به بهشت را دريافت کند؟
نکته بسيار عجيب اينکه در داستان اسطوره ای بهشت، دو گروه - يکی بسيار مهم- انسانی عملن حذف شده اند: نخست بانوان که نيمی از جامعه بشری را تشکيل می دهند و معلوم نيست که در جهان اخرت تکليف انان در بهشت مردانه خدواند چه خواهد شد! و دومين گروه مردمی هستند که در نواحی پر باران کره زمين و يا قطب شمال زندگی می کنند و به خاطر شرايط طبيعی زيست محيطی که از سوی همين خداوند عادل به انان تحميل شده هيچ علاقه ای به "سايه دائمی درختان" و "نهرهای هميشه جاری و پر اب" بهشتی وعده داده شده ندارند! می پرسيم اين چگونه خدای عادلی ست که گروه بزرگی از انسانها را عمدن حذف نموده و چگونه خدای آگاه و دانائي ست که از وجود مناطق استوايي و استپ و تند را و قطبی بی خبر است؟!
علاوه بر ياوه های بی اساسی چون «{آنان} که در راه خدا می جنگند، چه بکشند و يا کشته شوند وعده ای که خدا "در تورات و انجيل" و قران داده است به حق بر عهده او{خدا} ست.»(توبه؛ 111)
که از کارکنان دکانداری دين عاجزانه خواستاريم تا نمونه و يا حتی اشاره ای از اين وعده ها را در تورات و انجيل بيابند و به ما کافران نيز نشان دهند(!)، تناقض فلسفی ای که ذهن را می آزارد اينست که اصولن چه نامی می توان بر زندگی ای گذاشت که انتهايي بر ان وجود ندارد؟ ايا بدون مرگ - از لحاظ عقلی- زندگی معنا و جذابيتی می تواند داشته باشد؟ چاره وضعيت مومنينی که از بطالت دائمی بهشت دروغين و بيزاری از سکون مطلق، تنها برای ذره ای تغيير و تحول در شرايط کسالت بار خويش حتی ممکن است ارزوی رفتن به جهنم را بکنند چه خواهد بود؟!
افشین زند-تورنتو

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

سی سال خاموشی


پیش از هر قضاوتی بهتر است هدف و دلایل ملت ایران را از انقلاب کردن و تغییر رژیم پادشاهی مد نظر داشته باشیم.
حکومت پادشاهی به لحاظ سیاسی دیکتاتوری محسوب می‌شد و شاه قدرتی بالاتر از قانون داشت و همیشه قدرت مطلق فساد در پی خود دارد، نمونه‌های بارز آن در زمان محمدرضا شاه، اختناق سیاسی و جلوگیری از فعالیت حزبهای مخالف و همچنین بازداشت‌ها و محدودیت‌های حکومت برای مخالفین سیاسی خود بود.
معضلات اقتصادی، فقر و گشنگی طبقاتی از مردم، از دیگر ایراداتی هست، که به عملکرد دولتهای زمان شاه گرفته میشود و البته در ارتباط با آن میتوان به فساد مالی، تبعیض‌های اجتماعی و هزینه‌های گزاف دربار و به خصوص جشن دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران اشاره کرد که هنوز بعنوان یکی از پرخرج‌ترین مراسم‌های زمان شاه از آن نام برده میشود.
از لحاظ اجتماعی، رژیم پهلوی همواره متهم به اشاعه فساد و فحشاء، ارتشاء و فساد اداری و بی‌بند و باری اخلاقی شده است و همچنین وضعیت حاکم بر جامعه در آن زمان را بر ضد آئین اسلام و قوانین آن بیان میکنند. و البته همیشه کاپیتولاسیون را یکی از بزرگترین خیانت‌های نظام پیشین میدانند که تبعیضی آشکار برای حقوق ایرانیان قائل شده بود.
و اما آن چند مورد خلاصه که در بالا ذکر شد به انضمام مشکلات بسیار رژیم حاکم در آن زمان، عاملی برای چکانده شدن ماشهء جنبش‌های مردمی و اعتصابات، تظاهرات و سرانجام پیوستن گروه‌های سیاسی و مبارزین مخالف حکومت شاه زیر یک چتر به رهبری خمینی شد، که سرانجام انقلاب سال 57 را به وجود آورد که آن را انقلاب اسلامی نامیدند.
و اما اگر آرمانهای انقلابی مردم را با وضعیت موجود مورد مقایسه قرار دهیم، پیشرفت زیادی نسبت به موقعیت قبل از انقلاب حاصل نکردیم و یکی از مسببین این شکست تاریخی فردیست که بعنوان رهبر این تغییرات انتخاب شد.
انقلاب مردم ایران پس از خروج محمدرضا شاه و دیگر منسوبینش و پیروزی آن با تلاش و مرگ بسیاری از مردم به پیروزی رسید و با ورود خمینی بعنوان یکی از بزرگترین مبارزین برعلیه نظام شاهنشاهی، مردم او را بعنوان سمبُلی از آزادی خود از شر دیکتاتوری دانستند و او را بعنوان قهرمان ملی و رهبر انقلاب شناختند.
اولین خیانت به آرمانهای این انقلاب زمانی پیش آمد که حکومتی به نام “ولایت فقیه” ساخته شده و بنیان نوعی حکومت ریخته شد که در آن شخصی بدون انتخاب مردم به قدرتی بالاتر از مجلس و رئیس جمهوری که -بطور معمول باید منتخبین مردم باشند- میرسد و این “صاحب قدرت” در مقایسه با قدرت دربار و شاه شباهتهای بسیار دارد! و حتی از جهاتی فراتر از آن است برای مثال بر بودجه و مخارج رهبری و دستگاههای مربوطه هیچ نظارتی وجود ندارد، در حالیکه حداقل به صورت فرمالیته بودجه رسمی دربار به تائید مجلس می‌رسید.
رهبری، فرمانده کل قواست، یعنی تمامی ارکان حکومت تحت اراده شخص رهبر هستند و هر قانونی میتواند توسط او نقض شده یا براساس تشخیص او تغییر کند.
شخص رهبر به طور مستقیم توسط مردم انتخاب نمی‌شود، بلکه صرفا توسط اعضاء مجلسی به نام خبرگان که آن هم گزیده و تائید شده رهبر قبلی هستند انتخاب میشود، که باز هم قدرتی برای نظارت برعملکرد، استیضاح و یا خلع او از این مقام وجود ندارند و این قدرتی بدون حد و مرز به شخصی میدهد که در این مقام است و اصولا تفاوتی با آنچه خواست و هدف مردم برای مبارزه با دیکتاتوری شاهنشاهی بود، احساس نمی‌شود.
در مورد معضلات اقتصادی، با شهادت آمارهای موجود وضع معیشتی مردم به مراتب از دوران قبل از انقلاب بدتر شده و حتی رویاهایی یک رهبر برای دادن آب و برق و گاز مجانی هیچگاه میسر نشد، و البته مردم خیلی زود فهمیدند این جملات عامه پسند که شاه نفت شما را می‌دزدد و ما میخواهیم ماهانه درآمد نفت را به حساب شما واریز کنیم، چیزی جز توهمات و یا زرنگی یک انقلابی بی‌خبر از اقتصاد و مملکت‌داری نبوده است.
و البته همچنان با توجه به سیاست‌های غلط در روابط جهانی و اعمال رفتارها و قوانین اشتباه داخلی، اوضاع اقتصادی کشور به صورت مداوم با مشکلات بیشتری روبرو شد، تورم روز افزون و فساد مالی بیداد میکند، جای “درباریان” را “آقا زاده‌ها” گرفتند و همچنان رشوه و رانت در سیستم اداری مملکت جاریست.
و از همه بدتر، کسانی که به ولخرجی‌های شاهانه برای برگزاری یک بار “جشن دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران” که به قصد به رخ کشاندن تاریخ و هویت ایرانیان برگزار شد، ایراد میگرفتند، امروز برای برگزاری مراسم‌های جور و واجور، سمینارهای اسلامی، جشن‌های پیروزی انقلاب و مراسم سالگرد مرگ خمینی و ساخت گنبد و منار طلا و خرج ناهار و شام و رفت و آمد و هزار شکل خرج و برج بودجه و سرمایه کشور را حرام میکنند! و از همه اینها بدتر، درآمد و سرمایه ملت ایران را برای آبادانی دیگر کشورها خرج میکنند.
آنهایی که از قانون تبعیض گذاشتن بین ایرانی و خارجی -به حق- ناراضی بودند، پس از به قدرت رسیدن خودشان را از جامعه مردم عادی جدا دیدند و “دادگاه ویژه روحانیت” را تاسیس کردند که خدای ناکرده نشود که با فاش شدن پرونده‌هایشان احیانا تقدس چند متر پارچه دور سر -گاهی سفید، گاهی سیاه- از بین برود، و امروز بعد از سی سال تزریق اسلام به روح و جسم ملت ایران، همچنان بازار فساد و فحشاء داغ است و آن ملتی که روزگاری به تضمین یک تار سبیل به هم اعتماد میکردند امروز با هزار چک و سفته هم حاضر به دادن بدهی خود نیستند! حرمت اخلاقیات هم چنان حرمت دین به لطف مجریان دروغین از بین رفته، و مردمی که روزی به اعتراض از دوران شاه دست به اعتراض زدند امروز خود مجرمینی هستند که باز برای داشتن حداقل حقوق انسانی خودشان معترضند.
خمینی میتوانست یک قهرمان ملی شود، او میتوانست سمبل آزادی یک ملت شود و سرآغاز تاریخ دموکراسی ایران باشد! ولیکن خواسته یا ناخواسته او خود بنیانگذار یک دیکتاتوری دیگر شد، سلسله مذهبیون!
باز مردم در رنج هستند، در کنار مشکلات معیشتی و تهدیدهای سیاسی جامعه جهانی، در کنار مشکلات اجتماعی و فرهنگی، دوباره باید برای آزادی اندیشه و دموکراسی و حق انتخاب بر سرنوشتشان مبارزه کنند، با این تفاوت که امروز اعتقادشان و اعتمادشان را به لطف رهبران پیروز انقلاب قبلی از دست دادند.
منبع:وبلاگ فضول باشی

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

قانون اهرم ودبستان (مکتب) پوچ گرایی

ارشمیدس اندیشمند یونان باستان به گاه حاکمیت تفکر سکون زمین در آن دوران گفته بود که اگر جای پایی برای تکیه گاه اهرم پیدا می کردم توسط قانون اهرم کره زمین را به تنهایی حرکت می دادم .و شاید خود خوب می دانست که تحقق چنین امری یک پندار پوچ است . اما مردمان در سیر گذران تاریخ همیشه با گفتار و کردار خود در پی اثبات عدم پوچی و تراشیدن محملی برای نشان دادن استواری آنچه به زعم خود حقیقت می پنداشتند بوده اند. قرن بیستم عصر متلاشی شدن ساختارهای جزم گرایانه تفکرات انسانی بود و این ره یافت به مثل شهر رم یک شبه ساخته نشده است می ماند ؛ نه درزمان کوتاه بلکه در مدت بعید با صرف هزینه های گزاف بشریت را حاصل گشته است، و انسان ها بعد از گذر از مرحله نخست که دوران پندار بافی های کودکانه و افسانه بافی های خیالی در رابطه با جنبه های مختلف زندگی و پس از آن بت سازی های عقلی و قانون گذاریهای علمی و فلسفی به مدد وهم بافی های عقلی ،با تلاش اندیشمنان حس گرا قدم در مرحله سوم نهاد و سر ناسازگاری با بافته های عقل محض و مسایل خارج از دسترس آزمون یعنی متافیزیک گذاشت غافل از انکه در آینده ای نه چندان دور خود نیز به چالش کشیده خواهد شد و هر آنچه را که او فکر می کرد قانون ثابت علمی است با کشف نسبیتها کاخ تجربه گرایی او نیز تبدیل به آوار خواهد شد و ستاره پر نور او با کشف نسبیتها نیز افول خواهد کرد. انیشتن این پیامبر بت شکن پندارها و بر باد دهنده خیالها و مجدد و احیا گر اندیشه های آرام بخش مکتب سپتی سیسم (شکاکیت) یونان باستان با افکار خود و یافته هایش ستون پایه های علمی تک آجر کاخ سنمار را کشید تا حلقه پیامبران سو ظن یعنی داروین، گالیله و فروید کامل شود و انسان با واقعیتی تلخ آشتا شود و آن اینکه ، ای انسان ابدیت اینجاست چند متر زیر زمین. اما از آنجا که انسانها ممکن است از نظر فیزیکی در یک زمان مشخص باشند ولی از نقطه نظر فکری وابسته به اصول فکری مراحل چهار گانه باشند. و به قول شبستری : چون سخن ها بر وفق منزل افتاد- در افهام خلایق مشکل افتاد .