۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

سالروز خروج شاه از ایران





اوج روزهای انقلابی بود.صدای فریاد و هوار مردم،طنین بانگهای مرگ بر شاه،صدای شکسته شدن شیشه های اتومبیلها و اماکن و مغازه های حوالی مناطقی که در ان تظاهر کنندگان قرار داشتند،صدای شلیک گلوله از جانب نیروهای مسلح انقلابی و مخالف و یا صدال شلیکهایی که از جانب نیروهای ضد شورشی و ارتش شنیده میشد.روزهای اوج انقلاب بود،شعله های مبارزات مردم اکنون بسیار فراگیرتر از ان شده بود که بتوان جلویش را گرفت.مردم واقعا هیچ چیز را نمی دیدند.حتی شاید بسیاری از انها هدفی را نیز دنبال نمی کردند و همچون بسیاری دیگر از روی نا اگاهی و عدم تفکر به مبارزه با شاه میپرداختند.انها فکر میکردند که اگر شاه را از مملکت بیرون کنند به تمامی مصائب و بدبختی ها،به فقر و فحشا،به فلاکت و بدبختی مستضعفان شهری و روستایی،به دیکتاتوری و ظلم و ستم و خیانت پایان خواهند داد.غافل از انکه مبارزات انها و ماحصل مبارزاتشان نه تنها سبب بهبود وضعیت نخواهد شد بلکه به بار وخامت و اشفتگی اوضاع و از دست رفتن اعتبار و سرمایه های ملی مان خواهد افزود.دوران،دورانی بود که از میان هر ده نفر،نه نفر را مخالفان سرسخت و سیاسی شاه تشکیل میدانند.سیل تظاهرات مردم بسیاری از خیابانهای کشور را به تسخیرخود در اورده بود و خیابانها و میدانهای مشهور و بزرگ به سمبل حضور مردم در تظاهرات سیاسی تبدیل شده بودند.صدها هزار نفر از مردم به خیابانها ریخته بودند و شعار مرگ بر شاه سر میدادند،اشعار و سرودهایی را در وصف جنایتها و خیانتهای شاه میسرودند و از او میخواستند که مملکت انها را رها کند.متاسفانه ان زمان مناسب هر کار و عملی بود به غیر از انقلاب.انقلاب در ان برهه زمانی هیچ کمکی به ایران نمی کرد و نه تنها باری را از دوش ایران بر نمی داشت بلکه انرا بسیاری سنگین تر نیز میکرد.انقلاب بخش مهمی از وقایعی بود که در خاورمیانه سبب بحرانها و هرج و مرجهای فراوانی شد.همان گونه که کودتای بیست و هشت مرداد به نابودی نهضت ملی و مشکلات اولیه منطقه کمک فراوانی کرد،انقلاب سال پنجاه و هفت اینبار با شدتی بسیار بیشتر سبب تخریب هرچه بیشتر موازین دیپلماتیک منطقه و استقرار بلا و بدبختی و اغتشاش افزون تر در منطقه میشد.اما در ان زمان چه کسی به فکر این مسائل بود؟همگان بدون کوچکترین چشم نوازی از اینده برای ابراز انزجار و مخالفت خود با رژیم دیکتاتور شاه به خیابانها ریختند،اما مطمئنا اگر حد اقل نصف انها از انچه که در انتظارشان بود اگاه میبودند امکان نداشت دیگر به خود این اجازه را بدهند که با مخالفت به شاه بپردازند و خواستار مرگ و محاکمه او باشند.عده کمی از مردم و روشن فکران ان زمان به این موضوع پی بردند و از شاه خواستند که در این لحظات مملکت را ترک نگوید.زیرا که اگر او برود وضع از اینی که هست بسیار بسیار بدتر خواهد شد.افرادی چون زنده یاد دکتر صدیقی که به حق از پیروان راستین راه زنده یاد دکتر محمد مصدق بود در ان زمان از شاه خواست که مملکت را ترک نکند زیرا در این صورت مشخص نخواهد بود که اوضاع وخامت ایران در اینده تا چه اندازه شدید و بحرانی شود.اما فشارهای امریکا و غرب و کشورهایی که همواره از پیشرفت و مدرنیزه شدن ایران هراس داشتند،به همراه تظاهرات عظیم مردم علیه شاه و همراه شدن بسیاری از مردم کشورهای حومه ایران هیچ گونه فرصت و انتخابی دیگر به جز خروج از ایران و تسلیم دو دستی ان به اخوندها برای شاه باقی نگذاشت.علی رغم میل باطنی شاه و تمامی تلاشی که برای عدم خروج دومش از ایران پس از کودتای ناکام بیست و پنج مرداد که ممکن بود دیگر بازگشتی نداشته باشد به خرج داد نتوانست یا بهتر بگویم نخواست که در ایران بماند و جنبش را خنثی کند.با تمام فشارهایی که بر شاه وجود میداشت او نباید ایران را ترک میگفت.گرچه در ان روزگار شاه مجبور میشد که جلوی امریکا و غرب بایستد و در روابط خود با انها تجدید نظر کند و همچنین مجبور به ان میبود که تمامی مردم را سرکوب و تار و مار کند اما تمامی اینها ارزش به جلوگیری از استقرار دیکتاتوری قرون وسطایی اخوندها بر ایران و هولناکی جنایاتی که در اوایل دوران پس از انقلاب به تنهایی نیز نمی توانست پنج و هشت سال دیکتاوری پهلوی را تداعی گر باشد داشت.چنین کاری با وجود ارتش پنجم جهان مستقر در ایران و اختیار تام ارتش در دستان شاه میسر بود.شاه این توانایی را داشت که از خروج خود از ایران به هر قیمتی به جز نابودی ایران جلوگیری کند.اما گویا دیگر هیچ رمغ و علاقه ای نداشت که دیگر بر مردم ایران حکومت کند.قید همه چیز را زد و از بند تمامی مسئولیتها و تفاخر سلطنتی خود را رها ساخت و به اغوش اوارگی و مرگ در غربت رفت و ایران را به بدبختی خود واگذاشت.به راستی چه دوران هولناکی بود!ای کاش ان مبارزات مردمی اگاهانه بود و ای کاش رهبری نهضت ملی ایران به دستان کثیف خمینی نمی افتاد تا ان نهضت را از سرلوحه مبارزات روشن فکران و مردم خارج کند و انرا به نهضت اسلامی بدل نماید.بالاخره شاه عزمش را جزم نمود که برای اخرین بار بر سطح زمینی فرودگاه مهراباد گام بگذارد و ایران را برای همیشه ترک کند.
تا قبل از ان کرسی نخست وزیری با دادن رای اعتدام مجلس به شاپور بختیار به او رسیده بود.گرچه مبارزات دکتر بختیار تا قبل از نخست وزیری اش برای شخص بنده از احترام زیادی برخوردار است اما دوره سی و هفت روزه نخست وزیری او را برگی نه چندان خوشایند از عرصه فعالیتهای سیاسی اش میدانم.تا قبل از ان شاه سمت نخست وزیری را به زنده یادان دکتر سنجابی و دکتر صدیقی که هر کدام از انها از جمله سیاستمداران و یاران زنده یاد دکتر محمد مصدق بودند پیشنهاد داده بود اما انها از قبول سمت نخست وزیری که در ان زمان انها پیشبینی کرده بودند که کاری در ان اوضاع از دستشان بر نمی اید سرباز زدند تا انکه سومین نفر و وزیر کار سابق دولت ملی دکتر مصدق نخست وزیری را قبول کرد و با گرفتن رای اعتماد از مجلس شورای ملی ایران به فرودگاه و بدرغه شاه شتافت.شاه از تمامی فرماندهان و ژنرالهای ارتش خواست که به بختیار اعتماد کنند و همان طور که به او وفادار بودند به بختیار نیز وفادار باشند تا اوضاع کشور بهبود یابد و وضع به روال عادی بازگردد و چه خوب فرماندهان ارتش شاهنشاهی به دستوری که شاه مورد قبولشان داده بود عمل کردند!!! تقریبا تمامی فرماندهان ارتش پس از خروج شاه از قبول نخست وزیری بختیار شانه خالی کردند و پس از انکه خمینی به ایران بازگشت ارتش کاملا از دست بختیار خارج شد و بسیاری از ارتشیان نیز به جریان انقلاب پیوستند.از طرفی دیگر بختیار فردی نبود که بتواند در ان روزگار اوضاع کشور را حفظ کند و به قاعله نهضت اسلامی خمینی پایان دهد.با توجه به ان شرایط تنها فردی که میتواست اوضاع را به خوبی و خوشی توام با خون و خون ریزی تمام کند که علی رغم عدم وابستگی به رژیم شاه طرفدار اصول سلطنت او میبود.فردی که از مدارج علمی بالا و کفایت زیادی بهره مند میبود و شاید بهتر بود که ان فرد از جمله کسانی میبود که در پشت پرده سیاستهای شاه قرار داشتند.کسی که جدا از داشتن قدرت در صحنه های سیاسی ظاهر نمیشد و یکی از مهره های پس پرده بود.در هر حال چنین چیزی نیز به خودی خود در ان روزگار میسر نمیبود و تنها کسی که میتوانست وضع را به اصطلاح راست و ریست کند خود شاه بود.اما شاه نخواست که این کار را انجام دهد.شاه با ان ارتش عظیم پانصد هزار نفری شاهنشاهی که از نظر قدرت و تجهیزات ارتش پنجم جهان لقب گرفته بود میتوانست که به راحتی جریان ان انقلاب را خاموش سازد.گرچه حضور گسترده ارتش بر ضد جریان انقلاب به کشته شدن ده ها و شاید هم صدها هزار نفر از مردم می انجامید اما این چیزی را از بار چهره مخدوش شاه در میان مردم نمی کاست و بلکه بر ان می افزود اما در هر حال تغییر عمده ای را بر حال مردم نمیگذاشت.در ازا میتوانست صدای انها را خاموش سازد و اجازه دهد که پیشرفت ایران با قدرتی بیشتر از هر زمان دیگری ادامه پیدا کند.از طرفی دیگر ان جمعیت از مردم بیگناه که در ان روزها بر ضد شاه قیام کردند اکثرا در زمان اخوندها و به واسطه مبارزه با رژیم ملایان کشته شدند که این خونهای ریخته شده هیچ ثمره ای را بر عهده نداشت و وخامت همچنان ادامه پیدا کرد.ولی شاید اگر خون این مردم در بدنهایشان ذخیره میگشت و در زمان شاه این مردم صرفا صدایشان خاموش میگشت و یا با شهادت خود راه پیشرفت کشور را فراهم میساختند و مهم تر از همه خمینی کشته میشد شاید کار به اینجاها نمی کشید.
طی هفت سال اخر سلطنت پهلوی دوم جریان های ناسیونالیست موسوم به ملی مذهبی که افرادی همچون زنده یادان مهندس بازرگان،کریم سنجابی،دکتر سحابی،داریوش فروهر و غیره از رهبران ان بودند نیز علی رغم انکه تا پیش از ان از حمایت کامل خود از خمینی سر باز میزدند کاملا همراه و همگان با خمینی و با حمایت خود از خمینی شعله ای جدید و قدرتمند در میان مردم و وقوع انقلاب اسلامی بر افروختند که سرانجام به خروج شاه از ایران و انقلاب سال پنجاه و هفت منتهی شد. هیچ کس باورش نمیشد که شاه از مملکت گریخته و سی و هفت روز دیگر انقلاب رقم خواهد خورد.کاملا مشخص است که علاوه بر مردم دستی موثرتر و قدرتمند تر نیز وجود میداشت که شاه را به خروج از کشور واداشت که بررسی این موضوع خود بسیار مفصل است و انرا به اینده وامیگذارم.در هر حال انقلاب رغم خورد و ثمره اش نیز به صورت نااگاهانه توسط مردم به استیلای دیکتاتوری صدها بار بدتر و شوم تر اخوندها بر ایران منجر شد.درد و بدبختی ای که فکر نمی کنم دوران سلطنت چندین قرنه قاجار نیز توان مقابله با سه دهه حکومت اخوندها بر ایران را داشته باشد.

0 نظرات:

ارسال یک نظر