۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

تناقضات در اسلام


مجموعه تناقضات، يا بقولي ضدو نقيض گوئي ها در اسلام و خصوصا کتاب قران به حدي وسيع و متنوع است که بلافاصله ذهن شگفت زده را با يک سئوال اصولي درگپر مي کند: "پس چه عواملي سبب شده که خيل عظيمي از انسان هاي جهان درگير چنين ائيني شوند؟
گذشته از "انتقال ارثي مذهب، تبليغات عظيم دکانداران دين و کمبود دانش، و هراس انسان در قبال نادانسته ها و بطبع جستن علت‌ها در ماورا الطبيعه"، دليل اصلي نبريدن مسلمانان از پندارهاي خود عدم اطلاع کافي در مورد دين اسلام است.
در جهان ما، به‌غير از نقدهاي کلاسيک در مورد مذاهب، از عصر فروغ اروپا بدين سو پژوهشگران بسياري در زمينه نقد اديان سامي از جمله يهوديت، مسيحيت و اسلام، تحقيقات دامنه داري را انجام داده اند که ثمره ان انتشار صدها کتاب و رساله و مقاله با ارزش روشنگرانه در جهان غرب است. نتيجه کنکاش اين محققان، گذشته از زمينه ها و ديدگاه هاي متفاوت نقد تاريخي، در يک اصل مشترک است و ان کپي برداري و اقتباس هاي اديان از ديگر اديان ماقبل خود است.
اين کپي برداريها عميقا براي بنا کردن يک دين ـ چون اسلام ـ لزوم داشتند زيرا دين جديد نه تنها مي‌توانست از نفوذ عقايد نشر يافته در گذشته بهره گرفته آن را به اسم خود ثبت کند، بلکه از آن سوي مزيد بر علت، در صدد بودن ثبوت يگانگي خداي جديد با خدايان قديمي بود. اما اين کپي برداريها با ملحقات جديد عاري از تضاد نمي توانست باشد زيرا:
1- اديان قبلي نيز در خود مملو از تضادهاي بي پاسخ بودند که از ان اديان مستقيما به دين جديد راه مي يافت. و دليل ديگر
2- عدم اگاهي و شناخت دقيق از دين مورد نقل بعلت فقدان امکانات کافي ثبت مطالب در گذشته هاي دور بود، زيرا انان تحقيقا فقط به متون اساطيري تمدن هاي ما قبل خود دسترسي داشتند و نيز قسمتي از اطلاعات خود را در سفرها و از طريق انتقال شفاهي مي اموختند. عصبیت و عجله در جاانداختن دين مزبور بمنظور ندادن فرصت عکس العمل ـ و تفکر ـ به مردم و تغييرات ماهيتي اثر گرفته از شرايط امروز و ديروز متوليان دين نيز خود سبب حالتهاي گوناگون تبليغ دین و بطبع ضدو نقيض گوئي مي شدند؛
که نمونه برجسته ان طريق دعوت محمد در مکه بزمان آغاز، و بعد در مدينه پس از قدرت گيري نسبي بود که تغييراتي اساسي را در ديدگاه و عملکرد محمد و يارانش به نمايش مي گذارد. اما با وجود کليه اپن تضادهاي شگفت آور مي بينيم که در جهان اسلام تحول عميقي در مقوله گسست استبداد سپاه مذهبي ـ‌ و تجدد ـ صورت نگرفته است. بعضي از علل را برشمرديم و اما ـ به تکرار ـ برجسته ترين علت اين موج عقب ماندگي، عجين شدن فرهنگ مبدع با تحجر ديني و تفکر نکردن ملل و نداشتن شناخت کافي از ساختار و ماهيت دين اسلام است که سبب را تحقيقا مي توان فضاي بسته اجتماعي ـ سياسي آن سامان و حمايت برخي قدرت ها از جهل دانست. پس با روشنفکران و پژوهشگران است که در اپن راه خطير همتي کنند و با تحقيق و تفحص در ريشه ها و نشر و ترجمه آثار پپشگامان روشنگري بکوشند تاقفل هزاران ساله جهل و خرافات و واپسگرائي شکسته شود. پر امپد که چنپن باد.
محمد( يا خدا؟!) براي اثبات اينکه قران کلام خداست مدعي مي شود که:‌‌ "اگر در انچه بر بنده خويش نازل فرموده ايم در ترديد هستيد سوره اي همانند ان بياوريد و جز خداي، همه حاضران‌تان را هم{براي کمک} فرا خوانپد اگر راست مي گوئپد"(البقره ۲۳).
زنده ياد علي دشتي بعنوان زبانشناس، در کتاب معروف بيست و سه سال خود به غلط هاي دستور زباني متعددي در قران اشاره مي کند که حاکي از کم سوادي نويسندگان آن‌است. جالب‌تر اين‌که عبدالله بن ابي سرح از صحابه خاص پپامبر و از معدود کاتبين وحي الهي جزو اولين کساني بود که اصالت ايات قراني را مورد ترديد قرار داد، زيرا او شخصا چندين بار در متن آياتي از قران تغييراتي ايجاد کرد که مورد پذيرش محمد واقع گرديد. از مهمترين اين تغييرات مي توان از اضافه کردن سليقه اي فتبارک الله احسن الخالقين به پايان آيه ۱۴ سوره مومنون ياد کرد. وي بلافاصله پس از يقين از شخصي نويس بودن قران، اسلام را ترک گفت و محمد نيز سراسيمه فتوي به قتلش صادر کرد.
ديگر تناقضي که در قرآن به چشم ميخورد افسانه افرينش است. بدين صورت که" ابتدا ادم و سپس حوا از پهلوي ادم خلق شد"(النسا ۱). اما اين سرگذشت، گذشته از علمي نبودن، ضد اخلاقي نيز هست، زيرا بقول شجاع الدين شفا:‌ "قران نيز چون تورات همه آدميان را زاده زنا، يعني حاصل همخوابگي پسران آدم با مادر يا خواهرانشان و پا با محارم نزديکشان (خواهرزاده يا برادرزاده يا عمه و خاله) مي شمارد که همه اين همخوابگي ها در هر دو کتاب منع شده اند" (تولدي دپگر؛۲۲۱). قسمت دوم سريال آفرينش نيز سئوال بر انگيز است، زيرا اگر خدا محل سکونت آدم و حوا را از ابتدا بهشت (يعني محلي در اسمان ) معين کرده بود (طه؛ ۱۱۸و۱۱۹)، پس ديگر به چه دليل بر خود زحمت ساختن زمين و کائنات را در شش روز هموار کرد؟! و بر فرض اينکه خداوند بر همه چيز آگاه است، پس حتما از قبل مي دانسته که آدم و حوا از ميوه ممنوعه خواهند خورد و آن‌وقت او هم آن‌ها را از بهشت خواهد راند، پس ديگر چرا تقصير گمراهي آنها را به گردن شيطان مي اندازد؟ و اصولا چرا پيشاپيش شيطان را خلق کرد تا موجب گمراهي انسان شود و اصولا علت اپن خيمه شب بازي بنام آزماپش درجه ايمان انسان چيست؟
همانگونه که ذکر شد، به تصريح قران زمين و زمان، انسان و حيوان و هر چه هست در شش روز آفريده شد (البقره ۱۱۷/نازعات ۲۷تا ۳۲/فرقان ۵۳/آل عمران ۵۹). اما درست همين خدا در سوده فصلت آيات ۹ تا ۱۲ متذکر مي شود که "زمين را در دو روز و موجودات و کوهها را در چهار روز و هفت اسمان را در دو روز ديگر آفريديم"، که جمعا مي شود هشت روز!! خود جريان آسمان هفت طبقه و چراغاني يکي از آنها بنام فرودين بوسيله ستاره ها براي تزئين و البته راهنمائي مومنين در شبانگاهان(فصلت ۱۲و۳۷/ انعام ۹۷)، و غروب کردن خورشيد در چشمه اي گل آلود و سياه(کهف ۸۶)، و بر افراشتن کوهها بمانند ستونهائي براي جلوگپري از افتادن اسمان روي زمپن(نبا ۷ / حج ۶۵)، جلوگيري از برخورد خورشيد و ماه به امر الهي (پس ۴۰)، و جريان اجنه مسلمان و کافر(سوره جن)، و اينکه: "اگر از تو در باره علت هلالهاي ماه پرسيدند بگو: علت اين‌است که مردم وقت معاملات و اوقات حج را بشناسند "(البقره ۱۸۹)، و افرينش شب فقط براي خوابيدن انسان ـ که احتمالا خداوند در اينجا فراموش مي کند که مناطقي بر روي کره زمپن وجود دارند که در انجا شش ماه شب و شش ماه روز است!
بگفته تورات و به تصديق انجيل و قران، اولين انسان ـ حضرت آدم ـ در حدود شش هزار سال پيش خلق شد. اين در حالي‌ست که امروزه باستان شناسان فسيل هائي را با قدمت بيش از سيصد هزار سال در يخچالهاي طبيعي جهان کشف کرده اند که عملا بر فرضيه الهي آفرينش خط بطلان مي کشد. علاوه بر اين، با وجود حقايق آشنا و انکار ناپذيري همچون اطلاع از عمر شانزده ميليارد ساله کائنات و عمر تقريبي شش ميليارد ساله منظومه شمسي و قدمت سه ميليارد ساله پيدايش اولين زندگي بر روي کره خاکي، ديگر چنين قصه هائي جائي ندارند بجز موزه اسطوره هاي تاريخي.
افسانه هفت طبقه آسمان خداوند(البقره ۲۹)، پيام يوري گاگارين اولين فضانورد جهان را (البته پيرو آيه هشت سوره جن، اولين فضانوردان اجنه بوده اند!) به يادها مي اورد که خبر داد "در اينجا نه خدائي هست و نه عرش الهي و ملائک نگهبان"!
در ادامه افسانه آفرينش، خداوند در ايات متعددي اين امتياز را براي انسان قائل مي شود که: "خورشيد و ستارگان و همه موجودات زمين و درياها و غلات و نخلستانها و تاکستانها را {فقط} براي استفاده آدميان آفريديم"(‌‌ بقره ۲۹/ مومنون ۱۸/ رعد ۳). طبق اين آيات و پيرو هسته مرکزي اسطوره آفرينش ـ خلق همه چيز در شش روز ـ‌ فاصله چنداني بين بوجود آمدن اولين نباتات و تک سلولي ها و انسان نمي‌تواند وجود داشته باشد ( چيزي کمتر يک هفته). اما بر طبق آخرين کشفيات دانشمندان ـ مطالبي که امروزه حتي در کتابهاي درسي دوره راهنمائي متوسطه هم قابل دسترس است ـ خورشيد ميلياردها سال و گياهان و حيوانات ميليونها سال پيش از پيدايش انسان وجود داشته اند، بدون اينکه علت وجودي انها مورد استفاده قرار گرفتن توسط انسان باشد!!
***
همانطور که همگان ميدانند، در قران بدفعات و به جديت تاکيد شده که سخنان و فرامين خداوند به هيچ وجه قابل تغيير نيست و ضمنا همه زمان ها و مکان ها را در بر ميگيرد( کهف ۲۷/ انعام ۳۴/ يونس ۶۴/... ). اما همين خداوند مظهر کمال راستگوئي و پيامبرش که بغير از دستورات او چيزي به زبان نمي اورد، بارها سخنان خود را ـ که جزو لاينفک اصول اسلام است ـ تغيير مي دهند و حتي گاه بکل زير آن مي زنند! چند مورد ازين تناقضات به شرح زير است:
· در مکه، در ابتداي يروژه اسلام، محمد به قصد فشار نياوردن به تازه مسلمانان از آنان خواست که فقط دو بار در شبانه روز، صبح و شب، نماز بخوانند‌ (طه ۱۳۰). اما ارباب آسماني محمد بعدا تصميم گرفت که ان را به سه بار در شبانه روز افزايش دهد (هود ۱۱۴). و مي بينيم که در انتها، بهنگام قدرت گيري نسبي اسلام و به زماني که شعار "يا مسلمان شويد و يا خود را براي مرگ ـ وبا يک درجه تخفيف قطع شدن دست ‌آماده کنيد " به سرلوحه فرامين اسلامي تبديل گرديد (‌انفال ۱۲/ محمد ۴/مائده ۳۳)، بجا آوردن نمازهاي "پنجگانه" به امري ضروري و به مثابه ستون دين، به خيل واجبات اسلام پيوست.
· ايام نخستين اسلام با نيايش به درگاه خدائي اغاز گرديد که همچون خداي يهوديان در مسجدالاقصي در شهر بيت المقدس ساکن بود. اما همين خدا به محض اينکه رسولش پس از گذشت شانزده ماه از هجرت به مدينه با يهوديان آن ديار درگير شد، از شمال غربي مدينه به خانه کعبه واقع در شهر خشک و بي آب و علف مکه نقل مکان کرد!
علت اينکه در ابتدا بيت المقدس بعنوان قبله مسلمانان برگزيده شد، نوپايي اسلام ، و سابقه مقدس بودن آن شهر وثابت کردن اين مطلب حياتي بود که "خداي معرفي شده توسط محمد، همان خداي عيسي و موسي است". وبدين خاطر يک خداي واحد عملا نمي تواند دو دستور متضاد صادر کند. علاوه بر اين، طبق روايت خود قران، سابقه بت خانه بودن خانه کعبه و نا هماهنگي آن با فلسفه بت شکني محمد و بطبع مناسب نبودن آن بعنوان خانه خدا، خود ديگر علتي بود که محمد را وادار به روي آوردن به بيت المقدس کرد. و مهمتر از همه، محمد بيت المقدس را بعنوان بديلي در مقابل مکه قرار داد که اين خود از حس رقابت با متوليان خانه کعبه يعني اقوامش ناشي مي‌شود. خداوند در توجيه اينکه چرا زير حرفش زده چنين مي گويد:‌ "مردمي که کم خردند خواهند يرسيد: چه چيز انها را از قبله اي که روبروي ان مي ايستادند بر گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از ان خداست و بدان سبب ان را دگرگون کرديم که انان که از اوامر خداوند و ييامبر ييروي مي کنند را از انان که مخالفت مي ورزند بازشناسيم" (‌بقره ۱۴۲ و ۱۴۳)
در همين رابطه، موسم روزه داري نيز از سوي خداوند دچار چند تغيير ميشود. بدين قرار که ابتدا محمد در سال اول هجرت، روز دهم محرم(يکي از روزهاي مقدس ييش از اسلام) را بعنوان روزه داري برمي گزيند و اما يس از چندي به تبعيت از يهوديان ـ و البته خداي يهوديان! ـ کل ماه "کييور" انان را براي روزه تعيين مي کند، ولي بعد از کدورت با يهوديان مدينه، به موازات تغيير روز تعطيل عبادي از شنبه به جمعه، و تغيير قبله از مسجدالاقصي به کعبه، ماه روزه داري نيز از "يوم کييور" به رمضان تغيير مي يابد.
همانطور که اشاره شد در ابتدا روز تعطيل هفته، روز شنبه بود. قران نيز همچون تورات، از طريق اياتي چند بر اين نکته تاکيد مي ورزد که شنبه روزيست مقدس که خداوند ـ يس از يکهفته تلاش بي وقفه براي افرينش ـ در ان روز به استراحت مي يردازد. حتي در اياتي صريحا اشاره مي کند که خداوند يهودياني را که در روز شنبه بجاي عبادت و شکرگذاري به درگاه خداوند، به صيد ماهي يرداخته بودند، به بوزينه تبديل کرد (بقره ۶۵/ مائده ۶۰/ اعراف ۱۶۶)! اما همين خداوند در يک سوره کامل روز جمعه را بعنوان روز تعطيل و عبادت معرفي ميکند: "اي کساني که ايمان اورده ايد، چون نداي نماز روز جمعه در دهند، به نماز بشتابيد و داد و ستد رها کنيد"(جمعه ۹(

بزرگترين تناقض فلسفی قران
با مطالعه قران و همچنين گذری در ميان متون مرجع و احکام اسلامی به تناقض اشکاری بر می خوريم که می توان از ان بعنوان بزرگترين تناقض فلسفی قران ياد کرد. در همين راستا، ژول لابيوم J. Labeaume اسلام شناس قرن نوزدهم فرانسه در کتاب ارزنده "تجزيه قران" ، به بيش از صد ايه مختلف اشاره می کند که پيرو آن، تمامی مسائل مربوط به انسان و جهان و کائنات از جمله اعمال و کردار انسان، تمامی سخنان و افکار، تولد و مرگ و بطبع طول عمر، احساسات درونی و ريزترين فعل و انفعالات مجموعه طبيعت و کهکشانها و حتی کوچکترينشان - همه و همه- توسط خداوند از پيش مشخص و تعيين شده و بطور دقيق در "لوح محفوظ" ثبت و نگهداری می شود. پس بدينسان، انسان عاری از قدرت تشخيص و انتخاب است.
اما در سوی ديگر، همين خداوند متعال در اياتی چند شديدن تهديد و تأکيد می کند که " انسان مسئول مستقيم اعمال خويش است و برای انانی که به راهی غير از انچه مقرر کرده ايم می روند اتشی سخت مهيا کرده ايم"(104 انعام، 15 جاثيه، 67 توبه، 51 اعراف، النجم 38 و 39(
و باز در کنار اين تناقض آشکار "يک بام و دو هوا"، می بينيم که در جای ديگر خداوند در اقدامی غير مترقبه اعلام می کند که "شيطان را مأمور گمراهی انسانها قرار داده است" (سبا؛ 21) در همين رابطه دکتر شجاع الدين شفا چنين متذکر می شود: " البته با همه گذشت قرون، هنوز بدين دو پرسش پاسخ قانع کننده ای داده نشده است که اگر خدا خودش به شيطان اجازه داده بود که مردمان را گمراه کند، گناه ادم و حوا که فريب اين شيطان را خوردند چه بود؟ و به‌فرض‌ِ آن هم که اين دو گناهکار بودند چرا بايد فرزندان نسل های بعدی آن‌ها بابت گناه اين پدر و مادر ساده لوح جواب پس بدهند؟". (تولدی ديگر؛ 388) حال با توجه و بر مبنای چنين چند گانگی هائی، چگونه می توان جايگاه "جبر" و "اختيار" را در فلسفه دين اسلام از هم تفکيک کرد؟!
اگر انسان "مختار" است، پس منظور از تأکيدهای مکرر قران برای "از پيش تعيين شده بودن" همه چيز و وجود نوعی مرکز بايگانی بنام "لوح محفوظ" و اصولن "فلسفه تقدير" چيست؟ اگر انسان "اجبار" داشته و در حوزه ای غير اختياری می زيد، پس ديگر تدارک مکانهايي بنام "بهشت" و "جهنم" بمنظور پاداش و جزای اعمال انسان در چيست؟! و اصولن سنجش اعمال انسان بر چه مبنايي انجام می گردد و اين سنجش در حياتی کاملن مشخص و از پيش تعيين شده چه کاربردی دارد؟!
اين تضاد عميق سالهاست که از سوی منتقدين به پرسش گرفته شده، بدون آن که هيچ يک از علمای مذهبی تا کنون توانسته باشد پا سخی درخور بدان بدهد. علمای مذهبی، خصوصن روشنفکران مذهبی- نيک می دانند که پاسخگويي به چنين پرسشی مستلزم ناديده گرفتن اصول اساسی و مسلم دين اسلام است - که طی آن دکانداری دين در هر جا به فراخور زمان حکمی از آستين بيرون می‌آورد- ، بنابراين آنان با پيچاندن صورت مسئله و با طرح سئوالاتی ديگر به عوض جواب، عملن از پاسخگويي طفره می روند. اين شانه خالی کردن از پرسشهای خردگرايان و فرار از پاسخ دهی با مطرح کردن حکم کليشه‌ای "در کار خدا و رسولش مداخله نکنيد" به منظور به بن بست رساندن پرسش و خاموش کردن عقل نقاد پرسشگر ، - با وجود ريشه ای کهن - تحقيقن نتوانسته و نخواهد توانست انسان خردگرا و کاوشگر را قانع کند، زيرا رشد علم در عصر حاضر و تکاپوی بی وقفه انسان در راه برون رفت از خيل مشگلاتی که بشر تاريخن بدان گرفتار آمده، خودبخود اصول پوسيده مذهبی را به چالش جدی گرفته و نياز به شفافيت باورهای انسانی را دو چندان کرده است.
* * *افسانه آخرت !
سخن از بهشت به ميان امد و ان پردازش افسانه ای که دهان هر مومنی را اب می اندازد! در درازنای تاريخ، پی امد و ثمره چنين تناقضی - که بهشت ناميد می شود- خود پرسشهای بی شماری بوده است که از سوی عقلهای نقاد و ذهن های پرسشگر مطرح و از سوی دکانداری دين تمامن بی پاسخ مانده اند. در اينجا به چند نمونه از اين پرسشهای بی پاسخ مانده اشاره می کنيم:
قران ادعا می کند که انسانها پس از مرگ در جهان اخرت - و روز قيامت- دوباره زنده خواهند شد و به حساب اعمال خوب و بد انان به دقت رسيدگی می شود.( سوره القيامه و بسياری از ايات ديگر ) امروزه، گذشته از رد صريح چنين ادعای بی اساسی بوسيله علوم طبيعی و زيست شناسی، سئوالاتی نيز در مورد فلسفه وجود بهشت و جهنم مطرح است که افزون بر دلايل علمی، بيش از پيش انسان را بر اينگونه معرکه گيری های ياوه گونه اگاه - و البته متأسف - می سازد. مثلن می دانيم که انسانها در سنين متفاوت می ميرند؛ گاه در کودکی و ميانسالی به سبب حادثه يا بيماری، و گاه در کهن سالی به علت طبيعی.
حال اگر کودکی در سن چهار سالگی بميرد، در روز جزا در چه سنی دوباره زنده خواهد شد؟ آيا در همان چهار سالگی؟ يک کودک چهار ساله که قطعن نيازمند مراقبت والدين است چگونه می تواند از نعمت های بهشتی رنگارنگ استفاده کند؟ آيا خداوند مادر اين کودک را نيز برای مراقبت از وی به بهشت خواهد آورد؟ اگر آن مادر گناهکار بود تکليف چيست؟! فرض را بر اين قرار دهيم که خداوند آگاه بر همه چيز(!) يکی از حوريان زيبا روی بهشتی را در يکی از مهد کودک های بهشت مأمور نگهداری از کودک مورد نظر بنمايد. با وجودی که می دانيم در بهشت کسی پير نمی شود و بطبع بزرگ هم نخواهد شد، آيا می توان زندگی ابدی يک کودک چهار ساله بلاتکليف را تحت سرپرستی يکی از حوريان لذت از نعمات بهشتی ناميد؟
اگر کودک مزبور در سن بيست سالگی زنده شود، باز چنين امری جای سئوال دارد، زيرا اين جوان بيست ساله ديگر ان کودک چهار ساله ای که در چهار سالگی مرده و بطبع از لحاظ فيزيکی رشد نکرده و تغييرات بيولوژيکی مربوط به بلوغ را پشت سر نگذارده، نيست! نه ظاهرش همان است و نه افکارش و نه اعمالی که بايد بخاطرش جواب پس دهد زيرا کل طول شانزده سال باقيمانده ( 16= 4 -20) را هيچوقت زندگی نکرده که بخواهد عملی خلاف و يا موافق خواست باری تعالی انجام داده باشد! حال طبق انچه تفضيلش رفت و با علم به اينکه در بهشت بدون زمان و انتهای ساخته و پرداخته جناب خداوند کودک نه حق رشد دارد و نه حق مردن مجدد - با تمام اين اوصاف- تکليف کودک بی نوای سرگردان در اخرت ادعايي قران چه خواهد بود؟
ظاهرن سازندگان داستان مهيج بهشت با حوريان سپيد تن و خوش روی و هميشه باکره(!) و نهرهای شراب و عسل و درختان سرسبز پرميوه و ديگر نعمتهای الهی - که البته تنها آرزوهای فروخورده و بی سرانجام اعراب بيابانگرد هزارو چهارصد سال پيش بوده اند- در طرح خود کودکان را از قلم انداخته اند! حال ببينيم که ديگر چه مواردی از قلم کم حوصله پردازندگان عجول طرح بهشت خيالی افتاده است.
در قران در مورد بهشت می خوانيم:
« ميوه هایي که خود بر می گزينند و گوشت پرنده هر چه بخواهند و "حوران درشت چشم" همانند مرواريدهایي در صدف همه به پاداش کارهائي که می کرده اند»( الواقعه؛ 20 تا 24).
بعد می افزايد: « اما اصحاب سعادت چه حال دارند؟ در زير درخت سدر بی خار و درخت موزی که ميوه‌اش بر يکديگر چيده شده و "سايه ای دايم" و "آبی همواره روان" و ميوه ای بسيار که نه منقطع می گردد و نه کس را از آن باز می دارند و زنانی ارجمند، آن زنان را ما {خدا} افريديم وچه آفريدنی(!) و دوشيزگان ساختيم که معشوق همسران خويشند برای اصحاب سعادت.»(الواقعه؛ 27 تا 38(
حتی خداوند در جايي پا را از اين هم فراتر می گذارد و حکم ممنوعيت شراب را که در همين قرآن صادر کرده و آن را از بدترين دشمنان مومن ناميده در بهشت لغو می کند: « اينان مقربانند در بهشت‌های پر نعمت بر تختهائی مرصع نشسته و "پسرانی همواره جوان" گردشان می چرخند با قدحها و ابريقها و جامهايي از شرابی که در جويها جاری است که از نوشيدنش نه سردرد گيرند و نه بيهوش شوند. (الواقعه؛ 11و 12- 17تا 19)
پس می بينيم که خداوند مهربان نه تنها دختران درشت چشم که حتی پسران هميشه جوان را نيز برای تکميل عيش برادران مومن {اينجا نيز چون هميشه خواهران مومن حذف شدند!} در اختيارشان قرار می دهد!
اکنون در راستای افسانه پر هيجان بهشت، پيرمرد 85 ساله ای را در نظر بگيريم که اخيرن با حضرت عزرائيل ملاقات کرده و قرار است با نوای صوراسرافيل بيدار شود. علاوه بر سئوالات مشابهی که در مورد کودک چهار ساله مطرح گشت، پرسشهای ديگری نيز پيش می ايند:
با وجود کهولت سن و ضعف جسمی و جنسی، حوريان "مرواريد چشم" خداوند به چه کار اين پيرمرد زبان بسته می ايند؟! با وجودی که - طبق دلايل گفته شده- امکان تغيير فيزيکی و بيولوژيکی و حتی روحی در اين شخص غير ممکن است، جز اين است که پيرمرد بی نوای ما بايد در زمانی به وسعت بی نهايت عشوه زيبارويانی که خداوند در وصفشان در ايه 35 سوره الواقعه تأکيد می کند "و چه افريدنی" را ببيند و حسرت بدل بر سرنوشت خويش لعنت بفرستد؟ گذشته از آن، پی آمدهای اجتناب ناپذير پيری همچون اختلالات دستگاه گوارش و ضعف شنوايي و بينائي و ديگر ضعفهای جسمی او چه خواهد شد؟ برطرف خواهد شد؟ در اين صورت او ديگر همان فرد نيست! او را جوان خواهند کرد؟ پس با وجود حذف قسمتی از طول زندگی او، چگونه می خواهند حساب تمامی اعمالی که او در زندگيش انجام داده را دقيقن بررسی کنند؟! شايد بهترين (پر ثواب ترين!) قسمت زندگی او همان ايام پيری بوده باشد و او پس از سالهای پر از گناه توبه کرده و خداوند بخشنده هم توبه او را پذيرفته باشد، حال اگر قسمت پرثواب و بهشتی زندگی او حذف شود، ايا باز او می تواند اجازه ورود به بهشت را دريافت کند؟
نکته بسيار عجيب اينکه در داستان اسطوره ای بهشت، دو گروه - يکی بسيار مهم- انسانی عملن حذف شده اند: نخست بانوان که نيمی از جامعه بشری را تشکيل می دهند و معلوم نيست که در جهان اخرت تکليف انان در بهشت مردانه خدواند چه خواهد شد! و دومين گروه مردمی هستند که در نواحی پر باران کره زمين و يا قطب شمال زندگی می کنند و به خاطر شرايط طبيعی زيست محيطی که از سوی همين خداوند عادل به انان تحميل شده هيچ علاقه ای به "سايه دائمی درختان" و "نهرهای هميشه جاری و پر اب" بهشتی وعده داده شده ندارند! می پرسيم اين چگونه خدای عادلی ست که گروه بزرگی از انسانها را عمدن حذف نموده و چگونه خدای آگاه و دانائي ست که از وجود مناطق استوايي و استپ و تند را و قطبی بی خبر است؟!
علاوه بر ياوه های بی اساسی چون «{آنان} که در راه خدا می جنگند، چه بکشند و يا کشته شوند وعده ای که خدا "در تورات و انجيل" و قران داده است به حق بر عهده او{خدا} ست.»(توبه؛ 111)
که از کارکنان دکانداری دين عاجزانه خواستاريم تا نمونه و يا حتی اشاره ای از اين وعده ها را در تورات و انجيل بيابند و به ما کافران نيز نشان دهند(!)، تناقض فلسفی ای که ذهن را می آزارد اينست که اصولن چه نامی می توان بر زندگی ای گذاشت که انتهايي بر ان وجود ندارد؟ ايا بدون مرگ - از لحاظ عقلی- زندگی معنا و جذابيتی می تواند داشته باشد؟ چاره وضعيت مومنينی که از بطالت دائمی بهشت دروغين و بيزاری از سکون مطلق، تنها برای ذره ای تغيير و تحول در شرايط کسالت بار خويش حتی ممکن است ارزوی رفتن به جهنم را بکنند چه خواهد بود؟!
افشین زند-تورنتو

0 نظرات:

ارسال یک نظر